گفته میشود خروج دونالد ترامپ از برجام و برقراریِ تحریمهای شدید اقتصادی علیه ایران، خسارتی بیش از 152 میلیارد دلار روی دستِ اقتصاد ما گذاشته است. با این مبلغ میشد 500 فروند هواپیمای بویینگ 777 خریداری کرد که گرانترین هواپیمای تجاریِ این شرکت آمریکایی با قیمت حدود 300 میلیون دلار است. همچنین با این مبلغ میشد 7600 کیلومتر راهآهن پرسرعت با قیمت متوسط 20 میلیون دلار به ازای هر کیلومتر احداث کرد. برای مقایسۀ بهتر باید گفت کل درآمد عربستان سعودی از محلِ صادرات نفت خام در سال 2019 به عنوان بزرگترین کشورِ صادرکنندۀ نفت، حدودِ 134 میلیارد دلار بوده است.
به آسانی میتوان تصور کرد که چه فرصتهای بزرگی به سبب این محرومیت، در زمینههای اقتصادی و اجتماعی از مردمِ ایران دریغ شده است. این در حالی است که خوشبینیهای ناشی از برگشتن آمریکا به برجام و رفع تحریمها با روی کار آمدن جو بایدن، به واسطۀ موضعگیریهای اخیر مقامات آمریکایی به یأس مبدل گشته است. واقعیت این است که نظام سلطه به رهبریِ آمریکا تا زمانی که کشور ما را به زانو درنیاورد و شروط خود را بر ما تحمیل نکند، به آسانی امتیازی که حق طبیعیِ ماست، به ما نخواهد داد.
کشورِ ما با وجود مزایا و مواهب اقتصادیِ ذاتی خود، یکی از برترین کشورها در جذب سرمایهگذاریهای خارجی باید باشد اما حتی در دورانی که مفاد برجام برقرار و لازمالرعایه بود، کشورهای اروپایی برخلافِ وعدهها تمایلی به رونق بخشیدن به اقتصاد ایران نداشتند. کشورهای رقیب در منطقه نیز هر چه در توان داشته به خرج داده و میدهند تا مانع از تقویت جایگاهِ ایران شوند. لازم به یادآوری است که بزرگترین زیاندیده در این اوضاع، مردم عادی و طبقۀ متوسط ایران بوده است. این ناملایمی با مردمِ ایران در شرایط وخیم اقتصادی و شیوع همهگیریِ کرونا همچنان ادامه دارد.
اما چاره چیست؟ آیا باید همچنان به مهارتِ دیپلماتهای مملکت و تغییرِ روش کشورهای غربی دل ببندیم تا با ما بنای محبت و همدلی بگذارند؟ آیا باید بیاعتنا به خصومتورزیها راهِ دشوار و طولانیِ استقلالِ اقتصادی در پیش بگیریم تا از همگان بینیاز شویم؟ آیا اصلا چنین چیزی در جهان امروزی ممکن است؟ اغلب کشورهای همسایه که بازار اصلیِ محصولات صادراتی ما هستند، خودشان از استقلالِ ی و اقتصادی برخوردار نیستند و تا حد زیادی تحتِ فشارهای کشورهای ابرقدرت رفتار میکنند و به همین دلیل تکیهگاه مطمئنی برای برنامهریزیهای اقتصادیِ کلان ما قلمداد نمیشوند. به عنوان مثال به دردسر دولت برای دریافت کردن وجوه بلوکه شده بابت صادرات ایران به این کشورها توجه کنید.
همه شاهد هستیم که تمداران کشورهای غربی، فارغ از مرام و مسلک حزبی خود، بارها و بارها کشور ما را حامی تروریسم و عامل خرابکاری معرفی کردهاند. این در حالی است که ایران همواره موضعِ دفاعی داشته و آنها بودهاند که جنگهای نظامی و اقتصادی را بر ما تحمیل کردهاند. دلیلِ این خصومت چیست و این وقاحت از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا بابت این که دیگر مصرفکنندۀ چشموگوش بستۀ کالای آنها نیستیم و مسیر خودکفاییِ نظامی و اقتصادی در پیش گرفتهایم از ما دلخور شدهاند؟ آیا به خاطر این که در تهای کلان از آنها پیروی نمیکنیم و متحد غرب در منطقه نیستیم کینۀ ما را به دل گرفتهاند؟ چرا در حالی که ما عضو معاهدۀ منع اشاعۀ تسلیحات هستهای هستیم و اسرائیل عضو آن نیست، ما را به ساخت بمب اتمی متهم میکنند؟ چرا در حالی که سعودیها شب و روز صنعا و صهیونیستها شب و روز غزه را آماج حملات ناجوانمردانه قرار میدهند، ایران را به ناامن کردن خاورمیانه و حمایت از تروریسم متهم میکنند؟ چرا با وجود آنکه بیشتر اعضای القاعده که حملات تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 در نیویورک را ترتیب دادند، تابعیت عربستان سعودی را داشتند و از این کشور حمایت مالی دریافت کرده بودند، کشور ما را به حمایت از القاعده متهم میکنند؟ چرا در حالی که تقریبا تمام حملات تروریستی چند سال اخیر در اروپا توسط اعضای داعش انجام پذیرفته است، ما را تروریست قلمداد میکنند که نه به زبان آنها سخن میگوییم و نه مذهب ما با آنها یکسان است؟
مردم ایران به خوبی به کاستیهای نظام حقوقی و اقتصادی در ایران واقف هستند و کسی ادعای برقراریِ بینقص عدالت اجتماعی و آزادیهای مدنی را در این کشور ندارد اما به راستی آیا همه واقف نیستیم که کشورهای زیادی در جهان و به خصوص در خاورمیانه هستند که کمترین ارزشی برای معیارهای حقوق بشری قائل نیستند و با وجود این، روابط نیکویی با غرب دارند و از حمایتهای دستودلبازانۀ آنها سود میبرند؟ مراد من از این نوشته ترویج غربستیزی نیست اما حتی اگر از کودتای غرب علیه دولت مردمیِ مصدق نیز چشم بپوشیم، آیا آنها نبودند که پیشرفتهترین تسلیحات خود را در اختیار رژیم بعثِ عراق گذاشتند تا بیشمار از بهترین جوانهای مملکت ما را به خاک و خون بکشند؟ آیا آنها نبودند که هواپیمای مسافربری ما را در آسمان سرنگون کردند؟ آیا آنها نبودند که با تحریمهای کمرشکن اقتصادی، رفاه و آسایش مردم ایران را به مخاطره انداختند؟ و برای تمام اینها حتی از یک عذرخواهی طفره میروند و خود را طلبکار میدانند.
باید به فکر چارهای دیگر بود. از غرب آبی برای ما گرم نمیشود. تمداران آن سامان تنها بندۀ پول هستند و روش لابیگری را میفهمند. در این دو فقره هم بعید است ما بتوانیم با کشورهای ثروتمند منطقه که زبان و دین مشترکی دارند و جبهۀ واحدی برابر ما تشکیل دادهاند، رقابت کنیم. بهتر آن است که چارهای دیگر بیندیشیم. نباید به کمک دیگران امید داشته باشیم. پاسخ محبت را با محبت و پاسخ خصومت را با خصومت باید بدهیم. تسامح و مدارا کافی است. فشار اقتصادی نباید فقط روی دوش مردم ما باشد. عادلانه نیست که مردم ایران برای کمترین امکانات دچار مضیقه و تنگدستی باشند و مردم آنها هر روز بر رفاه و ثروت خود بیفزایند. این منطقه از قارۀ آسیا که در درازای تاریخ همواره زیرِ سایۀ ایرانیان بوده است، باید همچنان مکان امنی برای ما باشد. دیگران اگر میخواهند در این منطقه بمانند باید از خصومتورزی با مردم ایران دست بردارند. در غیر این صورت جای آنها اینجا نیست. بگذارید دیگران نیز طعم فشار حداکثری را بچشند.
نعیم نوربخش
ردِ انگشتانِ یک پدر
نویسنده: الیانا مَکس بلوم
برگردان به فارسی: نعیم نوربخش
همیشه به اینجا که میرسیم یعنی وقتی که مادرم میزند زیرِ گریه و پدرم سیگارش را روشن میکند، درمانگر متوجۀ من میشود و احوالم را میپرسد. درمانگرِ من مویی کوتاه، نرم و صاف دارد که تا لالۀ گوشش پایین میآید. این زن عینکی گِرد و قطور به چشم میزند و آپارتمانش بوی غذای سوخته میدهد. وقتی حرف میزند، صدایش مانند خِرخِر گربهایست که دِلخور شده است. همیشه در پاسخ به حرفهای آدم میگوید بله، عزیزم». وقتی مادرم میان اشکریختن فرصتی به خود میدهد و چیزی میگوید، او به آرامی سیگاری بیرون میکشد و با حسِ همدردی میگوید آه، میدانم عزیزم».
بعد از ظهر هر سهشنبه در طول سه هفتۀ گذشته در آپارتمانی واقع در نیویورک او را ملاقات کردهایم. آشپزخانهای کوچک و کمنور دارد که پشتِ ظرفشوییِ آن، کاشیهایی با رنگ آبیِ مایل به خاکستری نصب شده است. روی دیوارهای اتاق نشیمن قالیچههایی به رنگ قهوهایِ کثیف آویزان شده و در آن دو کاناپۀ قهوهای و یک صندلیِ ندار قرار دارد. کنارِ قفسههای کتاب، پوسترِ باب دیلن» از دیوار آویزان است. من هیشه رویِ کاناپۀ سمت چپ مینشینم و پدر و مادرم باهم روی کاناپهای که سمت راست اتاق قرار دارد. درمانگرِ من نیز روی صندلیِ وسطِ اتاق جا خوش میکند که به نظرم راحتترین جای نشستن در اتاق است.
در طولِ نخستین هفتۀ درمان، دربارۀ عادتها صحبت کردیم. مادرم به پدرم تهمت زد که به سِکس اعتیاد دارد. من روی کاناپه نشسته بودم و به کفشهای قهویام که در پُرزهای فرش فرو رفته بود نگاه میکردم. وقتی صحبتِ مادرم تمام شد، پدرم گفت: این که یک بار به تو خیانت کردم، دلیل نمیشود تا معتادِ سِکس حساب بشوم». صدایش عمقی داشت که به آروغ زدن میمانست و من به این فکر میکردم که والدینم من را کمسنتر از آن میدانستند که متوجۀ منظور آنها بشوم. مادرم که به چشمِ من جثهای لاغر و نحیف مثل همیشه داشت از جا برخاست و به پدرم گفت: من میدانم که تو بیش از یک بار با جِین همخواب شدهای». درمانگر دودِ سیگار را در حلقش فرو برد و سپس بیرون داد. او رو به پدرم کرد و گفت: چرا احساس میکنی که به رابطۀ جنسی با ن متعدد نیاز داری؟» پدرم ابرو در هم کشید و شروع کرد به خاراندن کلۀ کچلش. پدرم گفت تنها با یک زنِ دیگر رابطه داشتم. آن وقت مادرم پاسخ داد: آیا منظورت این است که قبلا هرگز چنین چیزی رُخ نداده بود؟ او در انظار عمومی با آن زن نزدیکی کرد. دوستم رِیچل به من گفت که این دو نفر با هم به سرویس بهداشتیِ ساختمانِ پی.جی. کلارکز رفتند. من این طوری از قضیه باخبر شدم. باورتان میشود؟ از طریق دوستم شصتم خبردار شد. مثلِ این که درِ توالت هم باز بوده است. برایتان قابل تصور است؟ میدانید چه تعداد آدم از آن توالت استفاده میکنند. احتمالا هیچوقت هم تمیز نمیشود و با وجود این، شوهرِ من در آنجا با یک زن نزدیکی میکند». دودِ سیگار دوباره از دهانِ درمانگرِ من خارج شد: آه، عزیزم، دربارۀ این قضیه چه احساسی داری؟» در این موقع مادرم زیرِ گریه زد و تقریبا تا وقتی که آنجا را ترک کردیم، گریه میکرد.
این هفته وقتی درمانگر از من پرسید که چه احساسی دارم، پاسخ دادم "هیچ احساسی». پدر و مادرم به من خیره شدهاند و من دوست دارم از آنها بپرسم این که پدرم با یک زنِ دیگر نزدیکی کرده است یعنی او به سِکس اعتیاد دارد؟ اما علاقه ندارم که والدینم بفهمند من چنین افکار بزرگسالانهای در سر میپرورانم. به نظرم این موضوع به دلیلی بستگی دارد که پشتِ خیانت کردن بوده است. در حال حاضر پدرم ریشی کوتاه دارد که مانند پشتههایی از مو روی صورتش است و مقداری کُرک دورِ چانه. به یاد دارم که تابستانِ گذشته ریش بسیار بلندتری داشت که مانند خزهای که بیش از وم رشد کرده باشد، از نیمۀ پایینیِ صورتش محافظت میکرد. در خاطرم هست یکی از شبها که برای شببهخیر گفتن به اتاقم آمده بود، فکر میکردم ریشش بیش از حد نامرتب است. تازه چشمهایم داشت گرم میشد که برق اتاقم روشن شد و پدرم را دیدم که جلوی در ایستاده است. به من گفت وقت آن رسیده است که یک سینهبند بخرم. مَست بود. واردِ اتاق شد، در را پشتش بست و کنارم روی تخت نشست. از من سوالهایی پرسید که پیش از آن هرگز نشنیده بودم: آیا دوستِ پسر داری؟» خیر. آیا تاکنون کسی تو را بوسیده است؟» خیر. بله، بوسیده است». خیر. به من دروغ نگو». دروغ نگفتم. اما تو خیلی خوشگلی». این که مهم نیست. به نظرم به کسی بوس دادهای».
بوی سیگاری که روی موهای گونهاش نشسته بود، به مشامم میرسید. ابروهایش آشفته بود و چشمانش که تا آن موقع در نظرم نجیب بودند، همان جور. پدرم به سمتِ من خم شد. نزدیک پیشانیام که گاهی اوقات هنگام شببهخیر گفتن آن را میبوسید لحظهای درنگ کرد. به آرامی گفت که فردا صبح برای تهیۀ سینهبند من را به خرید میبرد. چشم در چشم شده بودیم و تا وقتی که دوباره به حرف درآمد، خشکم زده بود. میبینی؟ تقریبا به سن آن رسیدهای». بدون چشم برداشتن از چشمهای من، انگشت راستش شانهام را لمس کرد و تا میانِ گردنم پایین لغزید. ناخنهای کثیفش را روی پیراهن خوابم که صورتیِ رنگپریدهای بود کشید و فکر کردم تا رسیدن به نافم آن را ادامه خواهد داد. اما در عوض دستش به سمت چپ منحرف شد. چربیِ دورِ نوکِ سینهام را با انگشتش فشار داد. انگشتش زمانی طولانی همانجا ماند و من منتظر بودم چیزی بگوید. سرعت تپشِ قلبم زیاد شده بود و بر فشار روی ِ چپم افزوده میشد، انگار میخواست ضربان درونِ سینهام را ساکت کند. همانطور مانده بودیم و من نگران بودم او قبل از ترکِ اتاق بخواهد جای دیگری از بدنم را نیز لمس کند. سرانجام یک بار پیشانیام و یک بار لبِ بالایم را بوسید. ریشش روی گونهام خش انداخت. سپس اتاق را ترک کرد.
درمانگر از والدینم میپرسد که آیا حالِ من خوب است؟ پدرم گلویش را صاف میکند و میگوید: او در حال گذراندنِ سن بلوغ است. به نظرم هورمونها اذیتش میکنند». در حالی که کلافه شده بودم به پدرم نگاهی انداختم و دوباره نگاهم را متوجۀ کفشهایم کردم. ناگهان انگار فکری به ذهن درمانگر خطور کرد. صدای گربهمانندش عوض شد و سیگاری آتش زد: آقای مورتون، رابطهتان را با دخترتان توصیف کنید». پدرم که احساس میکرد تبادلِ نظری میانِ من و درمانگر رخ داده است، برای لحظهای آرامشش را از دست داد. البته فقط تا میزانی که دیدم احساس ارتکاب گناهی به او دست داده اما مطمئن نیستم خودش بداند مرتکب چه گناهی شده است. پدرم پاسخ داد: رابطهای بسیار عادی داریم». کاملا آشکار است که مادرم از این که در این محاوره کنار گذاشته شده، دلخور شده است. کسی دربارۀ رابطۀ او با من سؤالی نپرسیده است. او با تردید دربارۀ این که آیا لازم است واردِ بحث شود، دهانش را مثلِ یک ماهی باز و بسته میکند. درمانگر میپرسد: وقتی گفتید او در حال گذراندن سن بلوغ است، منظورتان چه بود؟» پدرم برآفشته میشود و پاسخ میدهد: این چه پرسش احمقانهای است؟» آنگاه نفسی عمیق میکشد و ماهیچههای دهانش را سفت میکند: شما واقعا نمیدانید بلوغ چیست؟ آیا شما فقط حرفهای یک بچۀ احمق را باور میکنید؟»
به نظر میرسد درمانگر و پدرم وارد مکالمهای منحصر به خودشان شدهاند: آقای مورتون، آیا این مسأله که بدن او در حال تغییر است آزارتان میدهد؟»
پدرم برای اولین بار میخندد: این که دختر من در حال تبدیل شدن به یک زن بالغ است چرا باید برای من آزاردهنده باشد؟»
مادرم انگار ناراحت است یا شاید حوصلهاش سر رفته باشد. او میگوید: یک ساعت تمام شده است. بیایید برویم». درمانگر به ساعت نگاه میکند. بدون این که کلمهای دیگر بگوید، ما را که در حال پوشیدن لباس هستیم تماشا میکند.
هوای بیرون این طور به نظر میرسد که گویی قرار است امشب برف ببارد. از مادرم میپرسم که آیا امکانش هست با تاکسی برویم. به جای پاسخ دادن به من او به سمتِ راست میپیچد و راه میافتد. پدرم زودتر راه افتاده و در حال عبور از چهارراه است.
من خم میشوم تا سکهای را بردارم که گوشۀ خیابان افتاده است. خیال میکنم وقتی نگاهم را پایین انداخته بودم، یک تاکسی، چراغِ قرمز را رد میکند و پدرم را زیر میگیرد. مادرم جیغ میکشد و درمانگر خود را با عجله به پلههای اضطراری میرساند. او رو به مادرم فریاد میزند: چی شد؟» وقتی که کُتی بدونِ حرکت را پهن شده وسط چهارراه میبیند که یک تاکسی نیز کنار آن متوقف شده است، میگوید: آه، عزیزم». درمانگر به داخل آپارتمان میرود تا به اورژانس زنگ بزند و مادرم به جیغ کشیدن ادامه میدهد. من بیحرکت ایستادهام و سکۀ 10 سنتی را به سینهام میفشارم. سرانجام آمبولانس میرسد و پدرم را میبرد.
وقتی فریاد مادرم را میشنوم، به خود میآیم و سرم را بالا میگیرم: عجله کن، هوا سرد است». پدرم را در دوردست میبینم؛ یک کُتِ مشکی که با تاریکیِ شب در هم آمیخته است. مادرم 10 قدم پشتِ اوست. سکه را در جیبم میگذارم و با سرعت حرکت میکنم تا پیش از قرمز شدنِ چراغ از چهارراه بگذرم.
الیانا مکس بلوم در شهر نیویورک متولد و بزرگ شده است و در حال حاضر در نیواورلئان به تدریس انگلیسی میپردازد. او اکنون مشغول نوشتن یک رمان است. برای دسترسی به آثار او میتوانید به سایت elianamaxblum.wordpress.com مراجعه کنید.
مهارتهای حقوقی را میتوان مشتمل بر فنون و روشهایی دانست که به واسطۀ آنها حقوق ماهوی در عرصۀ عمل به کار گرفته میشود. روش تحقیق، نحوۀ تدوین اسناد حقوقی، انعقاد قراردادها، ارائه، برقراری ارتباط، مذاکره و فن دفاع را میتوان نمونههایی بارز از مهارتهای حقوقی دانست. دانشکدههای حقوق تاکنون بر آموزش حقوق ماهوی و تا حدودی حقوق شکلی متمرکز بوده، کمتر به مقولۀ فراگیری مهارتهای حقوقی پرداختهاند و آن را به دورههای کارآموزیِ پیش از وکالت یا قضاوت سپردهاند. اما آموزشِ حقوق ماهوی و فراگیری مهارتهای حقوقی را باید دو امر کاملا متمایز به شمار آورد. دانشکدههای حقوق باید در ابتدا به این مسأله توجه داشته باشند که هدفِ اصلی آنها چیست؟ آیا هدف آنها پرورشِ اندیشمندانی کاوشگر و نوآور است یا تربیتِ کارمندانی مناسب برای دستگاهِ قضاییِ کشور.
نگارنده باور دارد که وظیفۀ دانشکدههای حقوق این نیست که رباتهای حقوقدانی پدید بیاورند تا به صورت خودکار، اهدافِ قضایی را پیادهسازی کنند. بلکه دانشگاه وظیفه دارد به بهترین شیوۀ ممکن، اندیشمندانی فرهیخته در رشتۀ حقوق بپروراند و برای جامعه به ارمغان بیاورد تا وکلا و قضاتی بهتر از نسلهای پیش از خود باشند. اما منظور این نیست که فراگیری مهارتهای حقوقیِ یادشده در آغاز متن باید در دانشکدهها نادیده انگاشته شود. بهترین حالت آن است که دانشگاه هم به اندیشیدنِ حقوقی بپردازد و هم به آموزشِ مهارتهای حرفهای چشم داشته باشد. در واقع آموزشِ مهارتهای حقوقی نه تنها به فهم و درکِ عمیقتر از ماهیتِ حقوق، نظریهپردازیهای پشتِ آن و فایدۀ آنها در عمل میانجامد، بلکه ابزاری بینقص برای آموزشِ حقوق ماهوی نیز خواهد بود. صرفنظر از مهارتهای کلاسیک در رشتۀ حقوق مانندِ روش تحقیق، نوشتن، مذاکره کردن و دفاع کردن، دو گونۀ نوین از مهارتهای حقوقی به شکل روزافزونی برجستگی یافتهاند. یکی مهارتهای مرتبط با فناوریهای حقوقی است و دیگری مهارتهای مرتبط با کارآفرینی در رشتۀ حقوق.
فناوریهای قضایی در طول دهۀ گذشته با سرعت چشمگیری در حال توسعه بودهاند. این فناوریها در عمل کاربرد وسیعی یافتهاند. بنابراین دانشکدههای حقوق موظند تعلیم آنها را سرلوحۀ کار خود قرار بدهند تا دانشآموختگان آنها بتوانند در فضای کار امروز موفق باشند. دانشجویان حقوق باید به اندازۀ کافی با مقولاتی در حوزههای زیر آشنایی بیابند:
الف) تحلیل دادهها، هوش مصنوعی، اتوماسیون و فناوری دفاتر گسترده؛
ب) تدوین پروتکلهایی برای تحلیل و تدوین اسناد حقوقی؛
ج) جنبههای قانونیِ فناوریهای قضایی؛
د) امنیت سایبری و حفاظت از حریم خصوصی در بستر فناوریهای قضایی؛
ﻫ) قراردادهای هوشمند؛
و) شواهد الکترونیک، مراقبتهای لازم الکترونیک و مرور قراردادهای الکترونیک؛
ز) گردآوری اسناد الکترونیک؛
ح) رمزارزها و قانون؛
ط) سامانههای مدیریت مشتری؛ و
ی) کاربرد فناوریهای قضایی در فیصلۀ دعاوی.
مدرسان حقوقی که توانایی آموزاندنِ این مهارتها را داشته باشند، به شدت مورد نیاز هستند. در حال حاضر بیشترِ مدرسان رشتۀ حقوق، آشناییِ چندانی با این حوزهها ندارند. اما شتاب تغییرات حاصل از پیشرفت فناوری، گزینههای دیگری برای دانشکدهها نخواهد گذاشت. مهارتهای نوین در فناوریهای حقوقی به هر ترتیب باید در برنامۀ درسیِ دانشکدههای حقوق گنجانده شوند.
موضوع دومی که دانشکدههای حقوق باید به آن بپردازند، کارآفرینی قضایی است. در موسسات حقوقی برآورد میشود که تنها 50 درصد از حجم کاری، واجد خصیصۀ حقوقیِ محض باشد. نیمِ دیگر کارها در حوزههایی نظیرِ امورِ اداری، توسعۀ تجاری و مدیریتِ مشتری و پروژه قرار میگیرد. برخی دانشآموختگان پس از فراغت از تحصیل جذب موسسات حقوقیِ خصوصی شده یا خودشان چنین موسساتی راهاندازی میکنند. علاوه بر دانشِ حقوقی، موفقیت در این عرصه به دانشِ کارآفرینی نیز نیاز دارد و این وظیفۀ دانشکدههای حقوق است که به این حوزه بپردازند. اما عجیب است که تاکنون کمترین توجهی به این موضوع یعنی کارآفرینیِ قضایی نشده است که به طور مشخص در حوزۀ تجارت بینالملل میتواند دستاوردهای اقتصادیِ کلان برای کشور داشته باشد.
برگرفته از کتاب هنر آموزش حقوق» نوشتۀ لوتس کریستین وُلف
در روزهایی که پشت سر میگذاریم، افزایش فشارهای اقتصادی و حقوق بشری از خارج به رهبری ایالات متحده و فروپاشی قریبالوقوع اقتصاد داخلی موجب شده است که تعداد بیشتری از مردم ایران نسبت به آینده احساس ناامیدی و بدبینی پیدا کنند. در این وضعیت نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز که عمدتا مقیم کشورهای اروپایی و آمریکا هستند، فرصت را مناسب میبینند تا با تکیه بر موج نیتی و ناامیدی مردم ایران، راهحلهای ابتکاری خود را برای تغییر حکومت در ایران ارائه کنند.
به این تریتیب جریان اپوزیسیون بسیار امیدوار است که با وقوع رویدادی شبیه به قیام مردمی سال 57، شاهد سقوط حکومت در ایران باشد. اما نویسنده این یادداشت اعتقاد دارد به واقعیت پیوستن این سناریو بسیار نامحتمل است. چه آنکه حتی میان گروههای مخالف خارجنشین جمهوری اسلامی نیز شاهد تشتت آرا و اختلاف نظر عمیق نسبت به نحوه برخورد یا حتی تحلیل اوضاع فعلی در داخل ایران هستیم؛ چه برسد به اینکه بخواهند درباره نحوه تغییر حکومت و رهبری جنبشهای برانداز نظام جمهوری اسلامی و معرفی آلترناتیوهای احتمالی برای اداره ایران پس از سقوط فرضی جمهوری اسلامی به توافق برسند.
اساسا نویسنده معتقد است مشکل مردم ایران و به تبع آن فعالان ی ایرانی این است که همچنان درک و تحلیل درستی از نحوه وقوع انقلابهای ی گذشته در ایران مانند انقلاب مشروطه یا انقلاب سال 57 ندارند. از طرف دیگر تجربه زیسته و مشترکی نیز میان اقوام و گروههای مختلف فکری و عقیدتی در ایران دیده نمیشود زیرا هنوز نیاموختهایم تجربه گذشتگان را چراغ راه خود قرار بدهیم.
اشتباه پیشینیان را مرتب تکرار میکنیم. به عنوان مثال هر گاه میشنوم که صحبت از تجربه 40 ساله مردم از حکومتداری جمهوری اسلامی میشود، میگویم ما و حاکمان فعلی ایران دارای یک تجربه منسجم و لاینقطع 40 ساله نیستیم بلکه یک چرخه چهلتکه یکساله را پشت سر گذاشتهایم. گواه آن نیز وقوع مداوم بحرانهای ی و اقتصادی در این مدت به طور پیاپی و تکراری است. همین نگاه را میتوانیم فرضا نسبت به تاریخ 2500 ساله حکومتهای پادشاهی یا تاریخ چند هزار ساله تمدن در ایران داشته باشیم که عرصه وقوع بحرانها و انقلابهای اجتماعی مشابه در فواصل زمانی متفاوت بوده است. گویی هرگز درسی از گذشته نیاموختهایم.
حال باید گفت که چرا وقوع انقلابی مانند آنچه سال 57 شاهد بودیم در ایران نامحتمل است. در دهه 50 شاه ایران به تنهایی حکومت میکرد و حاضر نبود قدرت خود را با کسی تقسیم کند. او به تنهایی تصمیم میگرفت و مشاوران اندکی داشت. تکیهگاه او نیز برای در قدرت ماندن چندان مستحکم نبود. به طور مشخص دو بال بزرگ جریان حامی او برای تداوم حکومت در دهه 50 را باید ارتش و ساواک دانست. شاه با تجربهای که از وقوع کودتای نظامیان در کشورهای منطقه داشت و از طرف دیگر با شناختی که از فرماندهان مقتدر ارتش در دهههای 30 و 40 مانند رزمآرا و تیمور بختیار پیدا کرده بود، ترجیح میداد امرای مقتدر و باصلابتی در ارتش حکمرانی نکنند. وی با ایجاد نوعی تفرقه، مانع شکلگیری همبستگی میان شاخههای متعدد ارتش میشد تا مبادا علیه او یکپارچه شوند.
ساواک به علت نحوه عملکرد خودش و تبلیغات جریانهای مخالف ی اعم از مذهبی و مارکسیستی، وجهه مطلوبی در افکار عمومی نداشت و شاه نیز چندان مایل نبود این جریان قدرت برجستهای در سپهر ت ایران باشد. با نزدیک شدن هرچه بیشتر به سال 57 نیز شاهد تضعیف روزافزون دو نهاد مذکور یعنی ارتش و ساواک بودیم تا جایی که حتی در آخرین ماههای حکومت پهلوی، ساواک یعنی یکی از مهمترین تکیهگاههای قدرت شاه به کلی مضمحل شد.
در عرصه ت خارجی نیز با وجود تبلیغات گسترده و صرف هزینههای گزاف، شاه متحدان قابل اعتنایی نداشت. کشورهای دیگر یا چندان دل خوشی از وجود یک حکومت مقتدر در ایران که قدرت فائقه باشد نداشتند یا در بهترین حالت نسبت به تداوم یا پایان یافتن سلطنت او بیتفاوت بودند. خاورمیانه تحت سلطه جریانهای ملیگرای عرب یا احزاب کمونیست بود و اتحاد جماهیر شوروی در ساقط کردن یکبهیک حکومتهای طرفدار غرب در این منطقه موفقیت زیادی داشت.
در این اوضاع حضور یک رئیسجمهور دموکرات در کاخ سفید کار را برای ادامه حکومت پلیسی شاه دشوارتر میکرد. آمریکا که شاهد پیشروی نفوذ شوروی در خاورمیانه بود و از طرف دیگر بقای شاه را با وجود اتحاد میان جریانهای مخالف حکومت وی شامل روشنفکران لیبرال و تودهای و گروههای شبهنظامی و مسلح اسلامی و مارکسیستی ناممکن میدید، بهترین گزینه را چیره شدن جریانهای اسلامی میدانست تا دستکم مانع بسط نفوذ احزاب نزدیک به شوروی در ایران شود.
به این ترتیب جریانهای فعال ی متنوع داخل ایران که به نوعی با تقسیم وظایف و کنار گذاشتن اختلافات عقیدتی به همکاری برای سرنگونی شاه میپرداختند، موفق شدند به انقلاب سال 57 رنگ واقعیت ببخشند. روشنفکران لیبرال و تودهای با نوشتن مقالات و ادبیات مکتوب و جریانهای مذهبی با بسیج مردم عادی و به خیابان کشاندن آنها و گروههای مسلح با فلج کردن ماشین نظامی رژیم سلطنتی، در نهایت به آرزوی خود یعنی سرنگونی رژیم شاهنشاهی در ایران رسیدند.
اما امروز جریان اپوزیسیون خارجنشین از اختلافنظر عمیق رنج میبرد و هیچ پایگاه یا شبکه نفوذی داخل ایران ندارد. نیتی مردم ایران نیز از وضع موجود بیشتر اقتصادی است و مطالبات حقوق بشری و ی جنبه فرعی دارد. در این شرایط که مردم گرفتار مشکلات اقتصادی هستند، طبیعی است که از دعوت به اعتصابات عمومی استقبال نمیکنند زیرا وضعیت معیشت آنها را بدتر خواهد کرد.
اکثریت مردم خواستار تغییر عمیق و ناگهانی در نظام ی نیستند و ترجیح میدهند شاهد بهبود سریع وضع اقتصادی و اصلاحات تدریجی ی با حفظ آرامش ی و اجتماعی در کشور باشند. تکیهگاه نظامی و امنیتی حکومت ایران بسیار مستحکم است و مردم نیز آگاه هستند که تضعیف اقتدار حکومت مرکزی در شرایط ناآرام منطقه خاورمیانه به معنی ایجاد فضای مناسبی برای جریانهای قومی و نژادی تجزیهطلب در ایران خواهد بود.
نعیم نوربخش
به گفته ادارۀ امور خلع سلاح در سازمان ملل متحد، امروز چیزی در حدود 13400 کلاهک هستهای در جهان ذخیره شده است. انفجار تنها یک بمب هستهای، بالقوه توان این را دارد که یک شهر را به طور کامل نابود کند و میلیونها انسان را به کام مرگ بکشاند. آثار مخرب این انفجار بر محیط زیست و نسلهای آینده موجب شده است تا گروهی از دانشمندان به این باور برسند که یک نبرد تمامعیارِ هستهای ممکن است یک زمستان هستهای برای کرۀ زمین به ارمغان بیاورد. طبق این فرضیه، تشعشعات هستهایِ ناشی از انفجار و پراکندگی آن در هواکُره (اتمسفر) میتواند دمای کرۀ زمین را به مرز انجماد برساند و تا سالها این وضعیت باقی بماند. بمبهای اتمی به دو گونۀ شکافتی» و گرماهستهای» (ترکیبی از شکافت هستهای و همجوشی) تقسیم میشوند. نخستین بمب شکافتی که آزمایش شد، معادل 20000 تن تیانتی انرژی منتشر کرد. این در حالی است که نخستین بمب گرماهستهای به اندازۀ 10 میلیون تن تیانتی انرژی آزاد کرد. تاکنون هشت کشور به طور رسمی اعلام کردهاند که دارای ذخایر بمب هستهای هستند اما تنها پنج کشور نامشان در معاهدۀ عدم اشاعۀ تسلیحات هستهای (انپیتی) به عنوان کشورهای دارای سلاح هستهای ذکر شده است: ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، چین و روسیه. سه کشورِ غیر عضو در این معاهده که سلاح هستهای در اختیار دارند شامل هند، پاکستان و کرۀ شمالی میشود. کرۀ شمالی در معاهدۀ انپیتی عضویت داشت اما در سال 2003 از آن بیرون آمد. کشور دیگری که احتمال میرود بین 75 تا 400 کلاهک هستهای در اختیار داشته باشد، اسرائیل است. اما این کشور به منظور حفظ بازدارندگی با کمترین هزینۀ ی، تاکنون به طور رسمی به داشتن سلاح اتمی اقرار نکرده است.
انگیزۀ اصلی برای ساخت بمب هستهای، بازدارندگی است. سلاح اتمی آخرین ابزار دفاعی یک کشور است و عاملی بازدارنده در برابر تمام تهدیدهای نظامی قلمداد میشود. تسلیحات اتمی در کنار ابزار دیپلماسی و توانمندیِ متعارفِ نظامی در 50 سال گذشته مانع از وقوع جنگ میان کشورهای ابرقدرت شده است. این تسلیحات اگرچه پس از نبرد ایالات متحده با ژاپن هرگز در یک جنگ مورد استفاده قرار نگرفته و عامل پیروزی در جنگی نبودهاند، اما همواره به عنوان یک اهرم فشار در روابط دیپلماتیک شناخته شدهاند. وینستون چرچیل» در سال 1955 مدعی شد که بازدارندگی هستهای در نهایت صلح و ثبات را به ارمغان خواهد آورد. اما این بازدارندگی هزینه نیز دارد. برآورد میشود که ایالات متحده برای حفظ توازن اتمی در برابر روسیه، تاکنون بین 5 تا 10 تریلیون دلار هزینه کرده است. اما وقتی پای بقای یک ملت در میان باشد، این هزینهها قابل توجیه است. امروز کشور ما با تهدیداتی از قبیل حضور نظامی آمریکا در کشورهای همجوار خود و جاهطلبیهای کشورهایی مانند اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده در منطقه مواجه است. توانمندی نظامی و اقتدار منطقهایِ ایران تاکنون ضامن حفظ امنیت کشور بوده است. با وجود این، وم داشتن توانمندی و دانش هستهای به عنوان عاملی بازدارنده بر کسی پوشیده نیست. به منظور کسب آشنایی با این توانمندی و رفع ابهام در اذهان عمومی، در ادامه شرحی ساده و قابل فهم برای همگان دربارۀ نحوۀ ساخت بمب اتمی ارائه میشود. این مطلب از کتاب تِ تسلیحات هستهای» به قلم اندریو فوتِر» استخراج و به فارسی برگردان شده است:
دانش اتمی: اورانیوم، پلوتینیوم و شکافت هستهای
هر آنچه در این جهان میبینیم، از ذرّات ریزی به نام اتم» ساخته شده است. این اتمها هر یک هستهای متشکل از پروتون و نوترون درون خود دارند که ابری از الکترونها آن را در برگرفته است. انفجار اتمی زمانی رخ میدهد که هستۀ اتمِ یک ایزوتوپِ ناپایدار از یک عنصرِ شیمیاییِ خاص (عناصر شیمیایی میتوانند دارای ایزوتوپهای متعدد با تعداد متفاوتی از نوترونها باشند)، تحتِ بمباران تعدادی از نوترونهای خارجی قرار داده شده و در پیِ آن شکافته شود. به دنبال وقوع این شکافت، هستۀ اتم (که توسط نوترونهای خارجی به حالت ناپایدار رسیده است) ناچار میشود به منظور حفظ تعادل، نوترونهای اضافیِ خود را پراکنده کند. اگر میزان کافی از این اتمها در کنار هم گردآوری شوند (آنچه جِرم بحرانی» نامیده میشود)، توان این را خواهند یافت که یک زنجیرۀ واکنش هستهای به راه بیندازند که به واسطۀ آن، نوترونهایی که از اتم الف» ساطع شدهاند اتم ب» را بمباران میکنند و در نتیجۀ شکافت اتم ب»، دوباره نوترونهایی ساطع میشوند که به نوبه خود میتوانند اثر مشابهی بر اتم ج» و احتمالا اتم د» داشته باشند. با در اختیار داشتن میزان کافی از مواد شکافتپذیر (یک عنصر شیمیایی که میتواند تحت فرآیند شکافت قرار بگیرد) میتوان به یک واکنش زنجیرهای دست یافت که متکی به خود باشد. از همه مهمتر این است که در نتیجۀ وقوع هر یک از حلقههای زنجیرۀ شکافت، حجم انبوهی از انرژی رها میشود که بیشتر به شکل گرما خواهد بود. اگر این فرآیند به شیوهای مهار شده انجام شود، جریانی مداوم از انرژی به دست میآید که به عنوان مثال میتوان از آن در یک نیروگاه هستهای برای تولید برق یا در یک زیردریایی برای تولید نیروی پیشران استفاده کرد (گرمای حاصل از زنجیرۀ شکافت موجب تبخیر آب شده و فشارِ بخارِ حاصله برای چرخاندن پرههای توربینی به کار میرود که نیرو تولید میکند). اگر همین زنجیره با سرعت کافی انجام بپذیرد، از آن میتوان برای تولید یک انفجار عظیم استفاده کرد. بنابراین یکی از نخستین چالشهای فنی برای ساخت یک بمب اتمی این است که زنجیرۀ شکافت هستهای بین اتمهای یک عنصرِ شیمیاییِ خاص به گونهای تحت کنترل درآورده شود که انرژیِ رهاشده در اثر آن به بیشترین میزان ممکن برسد. اگر زنجیرۀ شکافت به آرامی رخ بدهد، گرمای تولید شده باعث میشود بخش بزرگی از مواد شکافتپذیر (ایزوتوپ شیمیایی استفاده شده) پیش از وقوع زنجیرۀ شکافت، بسوزد، ذوب شود یا منفجر شود و در نتیجه نیرو یا انفجار نهایی بسیار کمتر از میزان لازم باشد.
تاکنون از ایزوتوپ سه عنصر شیمیایی برای ساخت بمب اتمی استفاده شده است: عنصر اورانیوم 235 که به صورت طبیعی یافت میشود(U235)؛ عنصر پلوتونیوم 239 که بیشتر حجم آن ساختۀ بشر است و به طور طبیعی میزان بسیار کمی از آن یافت میشود(PU239)؛ و عنصر اورانیوم 233 که در دهۀ 50 میلادی توسط ایالات متحده برای ساخت بمب استفاده و خیلی زود کنار گذاشته شد(U233). در تمام بمبهای اتمیِ ساختهشده از سال 1945 تاکنون، یا از عنصر U235 استفاده شده است و یا عنصر PU239. به ایزوتوپ شیمیایی این دو عنصر، مواد شکافتپذیر گفته میشود زیرا توان شکافته شدن و راه انداختن زنجیرۀ واکنش هستهای را دارند. عنصر اورانیوم را در مقادیر اندک میتوان در سرتاسر کرۀ زمین یافت. حدود یکچهارم از ذخایر اورانیوم طبیعیِ جهان در قارۀ استرالیا قرار دارد. اما بیش از 99 درصد اورانیوم طبیعی به شکل ایزوتوپ U238 موجود است یعنی به خودی خود برای ساخت بمب قابل استفاده نیست. به همین سبب لازم است که میزان زیادی سنگ اورانیوم استخراج شود تا طی فرآیندی که از آن به غنیسازیِ اورانیوم» یاد میشود، ایزوتوپ U235 از اورانیوم طبیعی یا همان U238 استحصال شود. به این منظور سنگ اورانیوم را طی فرآیندی به نام تصعید» به نوعی گاز تبدیل میکنند. سپس به وسیلۀ سانتریفیوژهای گردندۀ پرسرعت و با کمک نیروی جاذبه و گریز از مرکز، عناصر موردنظر را که تفاوت بسیار ناچیزی در وزن اتمی دارند، از هم جدا میکنند. به تازگی نیز دانشمندان از لیزر برای جداسازی ایزوتوپهای اورانیوم بهره میبرند. غنیسازی اورانیوم یک فرآیند علمی و مهندسی پیچیده است و دشوارترین مرحلۀ ساخت سلاح هستهای قلمداد میشود.
میزان ایزوتوپ پلوتونیوم 239 در طبیعت نیز بسیار ناچیز است و مقادیر لازم برای ساخت بمب باید به طور مصنوعی ساخته و گردآوری شود. تنها روش تولید مقادیر لازم از PU239 نیز به وسیلۀ واکنش هستهایِ اورانیوم ممکن است. در واقع پلوتینیون 239 یکی از فرآوردههای شکافت اورانیوم است و در نتیجه بمب پلوتینیومی تنها از اورانیوم قابل اشتقاق است. با این حال به فرآیندهای متعدد شیمیایی نیاز است تا بتوان پلوتینیوم را از سایر مواد زایدِ حاصله از شکافت تفکیک کرد. به این فرآیند جداسازی پلوتینیوم» گفته میشود. بنابراین برای تولید PU239 به غنیسازی اورانیوم کافی نیاز است تا ابتدا به عنوان سوخت یک رآکتور هستهای به کار برده شود. اورانیومی که برای استخراج پلوتونیوم استفاده شده نیز برای ساخت بمب کاربرد ندارد اما میتوان برخی ضایعات هستهای را برای استفاده در رآکتور هستهای فرآوری کرد.
از دو عنصر یادشده به علاوۀ اورانیوم 233 که از عنصر توریوم استحصال میشود، میتوان در رآکتورهای تولید برق استفاده کرد. برای تولید برق، اورانیوم 235 را تنها باید تا میزان 5 درصد غنیسازی کرد در حالی که برای ساخت بمب، میزان غنیسازی باید بین 80 تا 90 درصد باشد. دلیل آن میزان نسبی انرژی آزادشده طیِ واکنش زنجیرهای است. برای اهداف پزشکی اورانیوم 235 را تا 20 درصد غنی میکنند و برای تولید سوخت کشتی یا زیردریایی (یا در تئوری برای سایر وسایل مانند خودروها، موشکها و سفینههای فضاپیما) بین 20 تا 50 درصد غنیسازی لازم است. پلوتینیوم با درصد بالاتری از ایزوتوپ شکافتناپذیر PU240 بر خلاف PU239 را میتوان به عنوان سوخت رآکتور به کار گرفت. فرآیند لازم برای تولید برق و بمب هستهای تقریبا یکسان است و تنها میزان غنیسازی متفاوت است. به همین سبب هر کشوری که دانش فنیِ غنیسازی برای تولید برق و رآکتورِ آن را داشته باشد، روی کاغذ توان غنیسازیِ اورانیوم یا جداسازی پلوتونیوم حاصل از یک رآکتور برای تولید بمب را خواهد داشت. با داشتن دانش فنیِ لازم، پلوتونیوم در سطح ساخت سلاح را میتوان همزمان با تولید برق توسط یک رآکتور فراهم کرد. به همین سبب است که برای ساخت بمب، اغلب از پلوتونیوم استفاده میشود (همچنین با میزان کمتری از آن میتوان همان اندازه انرژی تولید کرد).
قدرت تخریبِ یک بمب اتمی ناشی از انرژیایست که در ایزوتوپ شکافتپذیر U235 یا PU239 ذخیره شده است و بنیاد دانش ساخت بمب اتم بر فرمول اکتشافی آلبرت اینشتین یعنی E=MC2 استوار است. اینشتین مخترع بمب اتم نبود اما نظریۀ او مبنی بر این که عناصر شیمیایی بزرگ با جرم اتمی سنگین باید حجم عظیمی از انرژی در خود ذخیره کرده باشند، راه را برای ظهور دانشمندانی هموار کرد که هدفشان بهرهبرداری و رهاسازی این منبعِ بزرگ انرژی بود. اورانیوم و پلوتونیوم، هر دو عناصری سنگین هستند و در ردیفهای پایینیِ جدول تناوبی عناصر جا خوش کردهاند.
از این رو با وجود انقلابی و بدیع بودن اکتشافات ریاضی و فیزیکی در زمینۀ علوم هستهای، دانش اساسی برای ساخت یک بمب اتمی تا حدودی ساده است و اگر مواد مناسب و دانش فنی در دسترس باشد، کار دشواری نیست. در واقع برای کاربرد نظامی، به میزان نه چندان قابلتوجهی از مواد شکافتپذیر (حدودا 15 کیلوگرم اورانیوم 235 یا 5 کیلوگرم پلوتونیوم 239 برای یک بمب ساده انفجاری)، مکانیزمی برای آغاز و مدیریت واکنش هستهای (یعنی راهی برای شروع فرآیند و اطمینان از وقوع آن در زمان درست با سرعت درست) و وسیلهای برای رساندن بمب به هدف مورد نظر نیاز است. در بین این مراحل، به دست آوردن مواد شکافتپذیر لازم برای فرآیند هستهای، پُرچالشترین بخش کار است. به همین دلیل است که از سال 1945 تاکنون، اغلب بمبهای اتمی با استفاده از پلوتونیوم ساخته شدهاند.
Futter, Andrew. The politics of nuclear weapons. Sage, 2015.
در سال 399 پیش از میلاد مسیح، مردم آتن همشهری خود یعنی سقراط را با سه اتهام، محاکمه و مجازات کردند: ایمان نداشتن به خدایان آتنی، معرفی کردن خدایان نو و به فساد کشاندن جوانان آتن. این اتهامها با واقعیت در تناقض بودند زیرا سقراط عمر خود را وقف کوشش برای یافتن راهی کرده بود که از طریق آن حیاتی مبتنی بر اخلاق و نیکی برای همه به ارمغان بیاورد. اگرچه سقراط میتوانست از محکمه بگریزد و جان خود را نجات دهد اما تصمیم گرفت که به اعتقادات بنیادین خود خیانت نکند. سقراط کتابی تألیف نکرد اما عقاید و الگویی که به واسطه حیات و مرگ خود برای آیندگان به یادگار گذاشت، او را به یکی از تأثیرگذارترین متفکران جهان غرب تبدیل کرده است.
سقراط در سال 469 پیش از میلاد در آتن دیده به جهان گشود و در نبردهای پلوپنزی، رشادت خارقالعاده از خود نشان داد. پس از شکست آتنیان در این نبردها نیز متهورانه به مخالفت با حاکمان مستبدی برخاست که توسط اسپارتها به حکومت آتن گمارده شده بودند. سقراط هرگز در پی کسب منصبی در ت یا تجارت نرفت. او عمر خود را صرف اندیشیدن و مجادله کردن کرد و به همین سبب به مردمگریزی شهرت یافت. با وجود این نزد دوستانش محبوب و محترم بود.
سقراط هرگز سخنرانیهای تعلیمی ایراد نمیکرد و به جای آن به پرسش و پاسخ با مردمی میپرداخت که ادعای دانشمندی داشتند. سقراط با طرح پرسشهایی نظیر عدالت چیست؟ شجاعت به چه معناست؟ و بهترین طریق زندگی نیک کدام است؟» به آنها و سایر مردم ثابت میکرد که حتی فرضیات و باورهای اساسی خودشان را نیز به درستی درک نکردهاند. با این حال سقراط مدعی این نبود که پاسخ حقیقی را یافته است اما باور داشت با استفاده از گزارههای منطقی و عقلی میتوان به پاسخ صحیح دست یافت. این روش مجادله که به روش سقراطی شهرت یافته است، موجب خشم و نفرت مخاطبان میشد چرا که آنها را در دیده دیگران احمق جلوه میداد.
سقراط موفق شد مریدان زیادی گرد خود جمع کند. بهترین شاگرد او افلاطون بود که سقراط را نه تنها استاد بلکه قهرمان خود میدانست. افلاطون کتابهایی را به تألیف رساند که در آنها سقراط در مقام یک پرسشگر به منظور یافتن پاسخ یک پرسش مهم به بحث و مجادله با دیگران میپردازد. او در برخی از این کتابها به روایت داستان محاکمه و مجازات سقراط نیز پرداخته است.
محاکمه زمانی آغاز میشود که سه شهروند آتنی به نامهای لی، مِلِتوس و آنیتوس در برابر هیأت داورانی مرکب از 501 نفر، اتهاماتی به سقراط وارد میکنند. سقراط پس از شنیدن اتهامات، در مقام دفاع از خود برمیخیزد و به جای اظهار پشیمانی بابت رفتارش، به شدت تمام از روش پرسش و پاسخ خود جانبداری میکند. هیأت منصفه که از گفتار و رفتار سقراط آزردهخاطر شده بود در پایان جلسه دادرسی او را گناهکار دانسته و محکوم میکند.
دادگاههای آتنی، به شاکی و متهم این فرصت را میدادند که مجازاتهایی جایگزین برگزینند. اما وقتی شاکیان خواستار مجازات مرگ شدند، سقراط در مقابل با نخوتی حیرتآور خواستار این شد که آتنیان به او مبلغی گزاف بابت دستمزد این بپردازند که شهر را به مکانی نیکوتر برای زیستن تبدیل کرده بود. به سبب عصبانیت از برخورد مغرورانه سقراط، هیأت منصفه با قاطعیتی بیشتر کیفر مرگ را شایسته او دانست. سقراط نیز با متانت و آرامش این مجازات را پذیرفت.
زمانی که سقراط در زندان منتظر اجرای حکم اعدام خود بوده است، یکی از دوستانش به نام کِریتو به وی پیشنهاد میکند که برای فرار کمکش کند. سقراط در پاسخ به وی میگوید تنها مردی قانونشکنی میکند که قانون را دوست نداشته باشد و چنین مردی حقیقتا تأثیری مخرب و فسادزا بر ذهن جوانان برجا خواهد گذاشت. سقراط میافزاید که همه عمرش شهروندی قانونمدار برای آتن بوده است و هرگز قانون را زیر پا نخواهد گذاشت. او میپذیرد که قوانین نوشته بشری ممکن است ناقص باشند اما جامعه به کمک همین قوانین ناقص است که دوام مییابد. به این ترتیب سقراط تا آخرین لحظه حیاتش به قانون پایبند ماند.
مورخان و فیلسوفان از آن زمان تاکنون درباره محکامه سقراط اظهارنظر کردهاند. آیا اتهامت وارده بر او منصفانه بودهاند؟ جرم او دقیقا چه بود؟ در خصوص اثرگذاری فسادانگیز بر جوانان باید گفت دو نفر از شاگردان پرشور و حرارت او به نامهای آلسیبیادِس و کِریتیاس در حقیقت نیز به بدنامی شهرت یافتند. آلسیبیادس در نبردهای پلوپنزی به شهر متبوع خود خیانت کرد. کریتیاس نیز یکی از خشنترین حاکمان دستنشانده اسپارتها بود. اگرچه این دو نفر از همهنظر رفتاری مخالف با آموزههای سقراط داشتند، آتنیان بدگمان بودند که تعالیم سقراط در رفتار آنها مؤثر بوده است.
اتهامی مانند بیایمانی و بیتقوایی چندان به سقراط نمیچسبید اما آتنیها آن را جدی میگرفتند. سقراط در آیینهای مذهبی مردم آتن شرکت میکرد. اما او در جریان محاکمۀ خود پذیرفته بود که باورهای دینیاش با اعتقادات مردم آتن تفاوت دارد. سقراط مدعی بود که وجودی مقدس روی شانهاش مینشسته و او را هدایت میکرده است. این ادعا چندان با باورهای مردم هماهنگی نداشت هرچند اثری از کفر نیز در آن نمایان نبود. اما بسیاری از آتنیان این وجود مقدس را به جای استعاره سقراط از قوه تفکرش، خدایی بیگانه میدانستند.
باید اذعان کرد که دلیل محاکمه سقراط، بسیار پیچیدهتر از اتهامات وارد شده بر اوست. محاکمه و مجازات او ناشی از سرخوردگی مردم آتن از شکست در نبردهای پلوپنزی و اضمحلال دموکراسی در این شهر بود که در ادامه به نفرت از مباحثات عقلی و علمی منجر شد. با وجود این که مردم آتن بار دیگر دموکراسی را برقرار کرده بودند اما نیتیهای نهادینه شده در وجود آنها بود که سرنوشت سقراط را آن گونه رقم زد. در طول تاریخ در بسیاری از جوامع به ویژه آنها که مانند آتن تجربه حکومتی دموکراتیک را داشتند که ترویج افکار نو را آزاد میگذاشت، مردمی که از تغییر و نوآوری واهمه داشتند اغلب در زمان بروز سختی و ناآرامی به هنرمندان، اندیشمندان و مبتکران حمله میکردند. آتنیها از آنجا کینه سقراط را به دل گرفته بودند که آنها را به اندیشیدن وادار میکرد. سقراط برای آنها زندگی بهتری آرزو میکرد اما آنها او را به مرگ محکوم کردند.
برگرفته از کتاب غرب: برخوردها و تحولات» نوشته برایان لِواک، ادوارد مویر و مِرِدیت وِلدمن
ترجمه: نعیم نوربخش
Levack, B., Muir Jr, E. W., & Veldman, M. (2013). The West: Encounters & Transformations, Combined Volume. (4th ed.) Pearson.
دلگرم به ایرانی بودن
نعیم نوربخش، عضو جمعیت ایرانیان مقیم کره زمین
چندی پیش که به رسم همیشه برای گذران روز سرگرم اینترنتسواری بودم، بخت یارم شد و به وبگاهی برخوردم که حقایق ناگفته تمدنهای باستانی را هویدا میکرد. پس از کمی کندوکاو دریافتم که این وبگاه به بنیادی غیرانتفاعی و آبرومند به نام دانشنامه تاریخ باستان» پیوند دارد که در سال 2009 میلادی راهاندازی شده است و این رسالت را بر خود فرض میداند که مردم دنیا را با دانشی ژرف و ریشهدار پیرامون تاریخ بههم پیوسته اقوام بشری آگاه کند؛ باشد که با این دستاویز در آتیه شاهد شکلگیری جوامعی کنجکاو، روشنضمیر و اهل مدارا باشیم.
نوشتهای در این وبگاه که بیش از همه نظر من را به خود جلب کرد به قلم فرهیختهای تاریخشناس و دانشگاهی به نام جاشوآ جی. مارک» بود که از حقایقی ناگفته یا کمتر شنیدهشده درباره ایران باستان سخن میگفت. درونمایه این نوشته به قدری جالب و آموزنده بود که دریغم آمد شما را در جریان آن نگذارم. در واقع از حقایقی درباره ایرانیان باستان خبر میداد که به گمانم دانستن یا یادآوری آنها برای مردم امروز سرزمین ما مفید بلکه ضروری است.
فرهنگ ایران باستان طی قرون ششم پیش از میلاد مسیح تا هفتم پس از میلاد، نفوذی ژرف بر خاور زمین و اطراف آن داشته است. استیلای سنت شفاهی انتقال دانش میان پارسیان باستان سبب شد بیشتر آنچه از این مردمان میدانیم از ناحیه مورخان یونانی و رومی به دست ما برسد. آثار این نویسندگان در کنار کشف برخی شواهد به دست باستانشناسان به ما یاری میرساند تا فرهنگ و میراث ایرانیان باستان را بهتر بشناسیم.
چنانکه از متون اوستا و زرتشتیان برمیآید نام ایران برگرفته از نام نخستین اقوامی است که نزدیک به هزاره سوم پیش از میلاد در این سرزمین استقرار یافتند و معنی آن سرزمین آریاییان» میباشد. آریا» به معنای مردمی آزاد و نجیب است و مراد از آن طبقهای از مردم ساکن ایران بوده است و نه یک ملت خاص. دستهای از این مردم آزاد در سرزمینی ساکن شدند که پارس نام داشت و از این روی بود که هرودوت (مورخ یونانی) نام آنها را پارسیان» نهاد و به پیروی از او تمام مورخان تا امروز از مردم ایران باستان با این نام یاد میکنند.
از این سرزمین تا اوان قرن بیستم با نام سرزمین پارس یا پرشیا یاد میشد تا این که به تشویق دولت آلمان نازی که روابطی نیکو با دربار پهلوی اول داشت، در ششم دیماه 1313، دولت ایران ضمن بیانیهای از کشورهای دیگر درخواست کرد تا در مکاتبات خود نام پارس یا پرشیا را با ایران» جایگزین کنند. اما ناگفتهها و ناشنیدههایی که در این مقال قصد ابراز دارم از این قرارند:
ابداع یخچال و بادگیر
نخست آنکه در سرزمین کهن ما پیش از اقالیم دیگر یخچال ساخته و به کار گرفته شد. پارسیان برای نگهداری یخ در فصول گرم و بعدها تازه نگه داشتن مواد خوراکی، سازهای گنبدمانند از خاک کوزهگری بنا کردند. پیشینه این یخچال به زمان کوروش کبیر یا حتی پیشتر بلکه به تمدن عیلام باستان میرسد. اما افتخار ابداع نخستین آسیاب بادی بی هیچ تردیدی به پارسیان میرسد که به نوبه خود به ساختن سامانهای برای تهویه هوا در منازل منجر شد که نام آن بادگیر است.
ایمان به سرنوشت
یکی دیگر از ابداعات فکری پارسیان که تاکنون نادیده گرفته شده، اعتقاد به قضا و قدر یا همان تقدیرگرایی است. این اندیشه از شاخهای از آیین زرتشتی سرچشمه میگیرد که زُروانیسم» نامیده میشود. در این آیین زروان» خدای زمان بیکران قلمداد میشود و از آن روی که کسی نمیتواند به یاری درآویختن با زمان، سرنوشت خود را تغییر دهد، بشر چارهای ندارد غیر از آنکه به تقدیر محتوم خود گردن نهد. این اندیشه به واسطه اشعار بزرگانی مانند فردوسی و خیام تا امروز باقی مانده و در ادبیات سایر ملل نیز رسوخ کرده است.
برپایی جشن میلاد
آنچه شاید مایه حیرت باشد این است که حتی رسم برپا ساختن مراسم جشن به یمن سالروز میلاد افراد نیز از سنتهای ابداعی پارسیان است. ابتدا جشن میلاد تنها برای پاسداشت سالروز زایش پادشاهان برپا میشد اما در نهایت پارسیان بودند که آن را به میلاد تمام مردم گسترش دادند. جالبتر این است که پذیرایی با کیکی که شمع روی آن روشن شده نیز پس از تناول خوراک اصلی از نوآوریهای پارسیان است. از آن بالاتر آنکه هرچند تهیه کیک اختصاص به روز تولد داشته اما رسم خوردن شیرینی یا یک خوردنی سبک پس از خوراک اصلی یا همان دسر» همواره برقرار بوده است. یونانیان به خاطر این عادت پارسیان را مورد انتقاد قرار میدادند اما در نظر پارسیان، آنان مردمی غیرمتمدن و بیخرد بودند و به خاطر قدر ندانستن برای این رسم، یونانیان را بیفرهنگ میشناختند.
جایگاه برجسته ن در جامعه
شگفتی دیگر آنکه قدر و مرتبه بانوان میان پارسیان از هر ملت دیگری بالاتر بود. اگرچه این باور که ایرانیان به واسطه صدور فرمان کوروش کبیر مبنی بر ارج نهادن به حقوق سایر اقوام و مذاهب نخستین ملتی بودند که حقوق بشر» را به رسمیت شناختند، امروز مورد تردید قرار گرفته است اما جای هیچ شبههای نیست که در ایران باستان ن نسبت به تمام اقوام دیگر از حقوق بیشتر و جایگاه والاتری برخوردار بودند و در جهان شاید تنها ن مصری به آن اندازه ارج و منزلت داشتند. از سنگنبشتههای متعلق به دوران پادشاهی داریوش کبیر به روشنی دریافته میشود که ن و مردان برای انجام کار یکسان، دستمزد برابری میستاندند. حتی نی که مهارت ویژه داشتند یا نسبت به همصنفان خود زبردست بودند، از سوی زیردستان رئیس بزرگ خطاب میشدند. ن پارسی میتوانستند مالک زمین شوند، به بازرگانی بپردازند و حتی در ارتش به عنوان افسر و فرمانده خدمت کنند.
پدید آوردن یگانهپرستی
دیگر آنکه در نخستین دین ایرانیان، خدایان پرشمار پرستیده میشدند که ارشد همه آنها خداوند خرد یا همان اهورا مزدا» بود. در واقع با برآمدن زرتشت بود که اندیشه یگانهپرستی به ایرانیان آموخته شد. اگرچه بسیاری بر این باورند که نخستین بار اخناتون» یکی از فراعنه مصر این اندیشه را برآورد اما بیگمان زرتشت که نزدیک به همان دوران میزیست (هزار تا هزار و پانصد پیش ازمیلاد)، بدون الگوبرداری از کسی دیگر یگانهپرستی را با کیفیتی به تکامل رساند و ترویج داد که تا امروز برجا مانده است. زرتشتیان به واسطه آموزههای این پیامبر، خدایان پیشین را به صور گوناگون خدایی یکتا به نام اهورا مزدا» مانند دانستند که ایشان را به زندگی بر پایه سه پند ساده یعنی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک فرا میخواند. باوجود ایمان پارسیان به این خدای مقدس، با پیروان سایر مذاهب نیز در سرزمین خود همزیستی مسالمتآمیز داشتند.
سفارش به راستگویی و دوری از کژگویی
مدارا با سایر مذاهب ناشی از صفت اخلاقی بارز پارسیان یا همان علاقهمندی به دانستن و گفتن حقیقت بود. حقیقتگویی و پرهیز از دروغ در واقع شالوده فرهنگ پارسی بود تا آنجا که سوگند راستگویی هنگام آغاز به خدمت سربازان ضروری شمرده میشد. مورخان یونانی با وجود خصومتی که با ایرانیان داشتند همواره به این صفت ایرانیان معترف بودهاند. به گواه ایشان، ایرانیان از دروغگویان بیزاری میجستند و بدهکاران را استهزا میکردند چراکه بدهکار ناچار است برای به تعویق انداختن ادای قرض خود دروغ بگوید. دوزخ نزد پارسیان منزل دروغگویان» نامیده میشد. ایرانیان از حقیقت دین خود خاطرجمع بودند و به همین سبب سخت گرفتن بر پیروان سایر ادیان را ضروری نمیدانستند چرا که با گذشت زمان آنها نیز به حقیقت دین زرتشت پی میبردند و با آغوش باز آن را میپذیرفتند. اگر از اعتراف به حقانیت دین زرتشت نیز میگریختند، باز هم جای دلواپسی نبود زیرا به باور پارسیان، روح درگذشتگان در دنیای دیگر برای زمانی متناهی کیفر میدید و سرانجام اهورامزدا درهای بهشت را به روی آنان نیز میگشود.
تشکیل یگانهای نظامی و استفاده از یونیفرم
هرچند یگانهای لشکری و ارتش منظم نخستین بار به دست هووخشتره» پادشاه سلسله ماد پدید آمدند اما کوروش کبیر» در سازماندهی آن دست به اصلاحاتی زد. کوروش سپاه خود را براساس تقسیمات دهتایی استوار کرد به این ترتیب که هر 10 نفر یک گروهان، هر 10 گروهان یک گردان و هر 10 گردان یک لشکر بودند و در نهایت سپاه از 10 لشکر تشکیل میشد. به منظور تمییز دادن یگانها، سربازان هر یگان لباسهای همشکل به رنگهای زرد، آبی و بنفش به تن میکردند. برای ارسال پیام میان سربازان، علائم و اشاراتی نیز پدید آوردند. ن پارسی در ارتش رتبه مییافتند و اکنون نام برخی از آنها همچنان باقی مانده است مانند ارتشبد پانتهآ» که نقشی بسزا در تشکیل گارد جاویدان زیر نظر کوروش کبیر داشت و آرتمیس که پیروزی بزرگی در نبرد دریایی سالامیس برای خشایارشاه به ارمغان آورد.
پیروزی بر مصر با کمک گربهها
پارسیان در هنر جنگیدن نیز دست به نوآوری زدند. هرودوت میگوید که کمبوجیه دوم، پادشاه هخامنشی در پاسخ به بیاحترامی فرعون مصر به این سرزمین لشکر کشید. وقتی سپاهیان او به دژ مستحکم شهر پلوسیوم» رسیدند، بیدرنگ دریافتند که تسخیر آن به آسانی ممکن نخواهد بود. از این روی کمبوجیه که از فرهنگ مردم مصر و احترامی که به جانوران به ویژه گربهها میگذاشتند آگاهی داشت، دستور داد سربازان تصویر الهه مصریان را که به شکل زنی با سر گربهمانند بود روی سپرهای خود نقاشی کنند. همچنین سپاهیان در پیشروی به سوی شهر دستهای از جانوران شامل گربهها را جلوتر از خود حرکت دادند. به این ترتیب مردم شهر به منظور حفظ حرمت الهه خود، بدون جنگیدن تسلیم سپاه ایران شدند و کمبوجیه مصر را به قلمرو امپراتوری هخامنشی پیوند داد.
اداره نامهرسانی و برپایی بیمارستان
نخستین سازوکار پیشرفته نامهرسانی در جهان در زمان پادشاهی داریوش اول بنا نهاده شد. او شبکهای از جادهها را برای آسان کردن مسافرت به وجود آورد و تشکیلاتی برای رساندن نامهها در سرزمین گسترده خود به وسیله چاپارها ترتیب داد. این چاپارها به اندازهای پایبند وظیفه خود بودند که حین مأموریت هیچ درنگ نمیکردند و در ایستگاههای بینراهی اسب خود را جایگزین میکردند. هرودت نقل میکند که شعار این نامهرسانان این بود: شرایط جوی هرچه باشد –برف ببارد، باران ببارد یا گرما طاقتفرسا و هوا تاریک شود- آنها هرگز در به سرانجام رساندن مأموریت خود در سریعترین زمان ممکن ناکام نخواهند ماند. این همان شعار غیررسمی اداره پست ایالات متحده آمریکا از سال 1914 میلادی تاکنون است. نخستین بیمارستان نیز در دوران پادشاهی شاپور از سلسله ساسانی در کنار دانشگاه جندیشاپور بنا نهاده شد. از متخصصان و متفکران تمام اقوام در این پایگاه فکری و فرهنگی با آغوش باز استقبال میشد. جندیشاپور در زمان خسرو، دیگر پادشاه ساسانی به نخستین بیمارستان آموزشی در جهان نیز تبدیل شد.
سایر دستآوردها
علاوه بر تمام نوآوریهای یادشده، پارسیان مبدع ساز سهتار یعنی نسخه باستانی گیتار امروزی و سازوکار آبیاری حیرتآوری به نام قنات بودند. رسم نوشیدن چای به عنوان عادتی روزانه و دستآموز کردن اسبها و سگها از دیگر ابتکارات ایرانیان است. سگها از چنان جایگاه پراهمیتی میان پارسیان برخوردار بودند که مقام درگذشتگان در زندگانی پس از مرگ به نحوه تربیت و رفتار آنان با سگ دستآموزشان بستگی داشت. پس از سال 651 میلادی که امپراتوری ساسانیان به دست اعراب بیابانگرد نابود شد، فرهنگ و آیینهای بومی ایرانیان تا مدتها به حاشیه رانده شد و سرکوب گردید. اما فرهنگ غنی پارسیان به آرامی بر اشغالگران چیره شد و در خاورمیانه و فراتر از آن گسترش یافت. از قرن هجدهم میلادی به بعد اروپاییان بار دیگر به فرهنگ ایرانیان دلبستگی پیدا کردند و هنوز آثار دو شاعر بزرگ پارسی به نام مولانا و حافظ شیرازی، الهامبخش هنرمندان و فرهیختگان اروپایی است.
جار بزنید، جار!
نعیم نوربخش، عضو پیوسته جمعیت رومهخوانان پایتخت
به گواهی سازمان جهانی رومهها و انتشاردهندگان اخبار (WAN-IFRA) نخستین رومه تاریخ بشر در طلیعه قرن هفدهم میلادی مقارن با سلطنت شاه عباس کبیر به سال 984 خورشیدی در استراسبورگ فرانسه و به زبان آلمانی انتشار یافت. بنابر قول معروف نخستین رومه ایرانی نیز بیش از دویست سال بعد در بهار 1216 خورشیدی مقارن با سلطنت محمدشاه قاجار با نام کاغذ اخبار» به دست رومهخوانان ایرانی رسید. طبق آمار سامانه جامع رسانههای کشور» تا آذرماه سال 99 در مجموع 6364 نشریه چاپی مجوز انتشار کسب کردهاند که از این تعداد 320 نشریه باید به صورت رومه چاپ شوند. البته با احتساب نشریاتی که نسخه چاپی نداشته و صرفا به شکل الکترونیک منتشر میشوند، این تعداد دو برابر میشود.
از اینکه چه تعداد از این نشریات در عمل چاپ و منتشر میشوند آمار دقیقی در دسترس نیست اما تردیدی نیست که روی پیشخوان کیوسکهای رومهفروشی در سطح شهر، تعداد نشریاتی که مشاهده میشود بسیار کمتر از آمار یادشده است. انتظار هم نمیرود تمام این نشریات به صورت کاغذی در یک کیوسک رومهفروشی یافت شود اما امروز به کمک فناوری شاهد راهاندازی کیوسکهای برخطی هستیم که تعداد قابل ملاحظهای از نشریات منتشر شده ایرانی را در اختیار اهل مطالعه قرار میدهند. بیشتر این نشریات به صورت اینترنتی و رایگان قابل دریافت بوده و باقی نیز با مبلغی کمتر از رقم درجشده روی نسخه کاغذی به راحتی قابل خرید هستند.
برخی گمان میکردند که با گسترش دسترسی به فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، نشریات چاپی کمکم اهمیت خود را از دست میدهند غافل از آنکه اهمیت این نشریات به خصوص رومهها با تسهیل دسترسی به آنها از طریق اینترنت دو چندان شده است. دلیلش این است که جایگاه رومهها تنها به واسطه رساندن فوری اخبار به دست مردم تعریف نمیشود بلکه محتوای تولیدی آنهاست که ارزش و مرتبه آنها را در چشم مردم و جامعه تعیین میکند. به همین دلیل میبینیم که بخش بزرگی از محتوای منتشره در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی از همین رومهها و هفتهها و ماهنامهها رونوشتبرداری شده است.
از آنجا که خواندن یک یا چند جمله یا دیدن تصویر و فیلمی کوتاه در شبکههای اجتماعی بیشتر جنبه تفنن و سرگرمی یافته است و انتظار نمیرود به کمک آنها شاهد اعتلای درخور تفکر انتقادی و صحیح میان آحاد جامعه باشیم، لازم است ترویج فرهنگ مطالعه نشریات همچنان به عنوان ابزار ترقی فرهنگ عمومی در دستور کار نهادهای آموزشی و فرهنگی کشور باشد. عرصه خبررسانی را باید از رومهنگاری جدا دانست هرچند مطالعات آکادمیک نشان میدهد که هنوز بخش اعظم اخبار توسط رومهها تولید میشود. ترویج فرهنگ رومهخوانی در حقیقت کمک بزرگی به توسعه رومهنگاری تحقیقی در سطح کشوری و استانی است که فواید و آثار مطلوب آن نیاز به توضیح ندارد.
دسترسی به نشریات چاپی به خصوص رومهها در بستر اینترنت بسیار آسان شده است. برخی نشریات دارای وبسایت اختصاصی بوده و همانجا نشریه خود را عموما به صورت رایگان عرضه میکنند. اما بیشتر نشریات به ویژه نشریات شهرستانی فاقد چنین امکانی هستند. خوشبختانه امروز چندین پلتفرم اینترنتی شکل گرفته که کار را برای رومهخوانان بسیار آسان کردهاند. از جمله این پلتفرمها میتوان به جار»، طاقچه»، مگلند» و پیشخوان» اشاره کرد که به صورت یکجا تعداد زیادی رومه و مجله را در دسترس قرار میدهند.
من به عنوان یک رومهخوان حرفهای از مشتریهای ثابت پلتفرم جار» هستم. تعداد و تنوع رومهها در این پلتفرم بسیار بیشتر است و روزانه بیش از صدوپنجاه رومه کشوری و استانی روی این پلتفرم قرار میگیرد. علاوه بر این تعداد زیادی هفتهنامه، ماهنامه و حتی فصلنامه به صورت رایگان یا غیررایگان یکجا روی این پلتفرم یافت میشود. مزیت دیگر جار» این است که خدماتی متناسب برای هر مشتری ارائه میکند و مثلا به فراخور نیاز یک فرد عادی یا یک سازمان دولتی یا تجاری، خدمات حرفهای و گستردهای عرضه میکند. همچنین به غیر از دسترسی اینترنتی دارای اپلیکیشن تلفن همراه نیز میباشد که کار را برای من بسیار آسان کرده است. به همین دلیل پیشنهاد من به شما نیز این است که بدون تعلل دست به کارشوید و جار بزنید، جار!
https://www.jaaar.com
نعیم نوربخش، عضو پیوسته جمعیت متروسواران پایتخت
تا امروز با احتساب فلسطین و واتیکان و قلم گرفتن تایوان، 195 کشور از سوی سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شدهاند. اما جالب است بدانید از این تعداد کشور در سیاره ما، تنها نزدیک به شصت کشور هستند که در شهرهای بزرگ خود از سامانه حملونقل زیرزمینی یا همان مترو برخوردار میباشند. در میان این کشورها، پایتخت انگلستان بیش از صدوپنجاه سال پیش یعنی در 1242 خورشیدی مقارن با پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار به این موهبت دست یافت و در سال 1269 خورشیدی آن را برقی کرد. با این وجود در کشور بزرگ و پیشرفتهای مانند استرالیا، ساکنان بزرگترین شهر آن یا همان سیدنی، دو سال بیشتر نیست که از این نعمت بهره میبرند.
نخستین کشور مسلمان که به استفاده از حملونقل زیرزمینی روی آورد ترکیه است که با فاصله کمی پس از انگلستان، به عنوان دومین کشور جهان کار احداث تونل را آغاز کرد. در خاورمیانه افتخار نخستین بهرهبرداری از مترو، گویا به قاهره پایتخت مصر میرسد و سال افتتاح آن 1366 خورشیدی است. اما با غرور به اطلاع شما میرسانم که در حال حاضر بزرگترین متروی خاورمیانه متعلق به تهران، پایتخت دوستداشتنی ماست که در اسفندماه سال 1377 کارش را شروع کرده است. نخستین خط متروی ایران، پایتخت را به چهارمین کلانشهر کشور یعنی کرج متصل کرد و به این ترتیب فرصتهای شغلی بیشماری را برای ساکنان این شهر فراهم آورد. اکنون بیش از 20 سال است که این خط بیوقفه با خدمترسانی خود، خوان نعمتی را گسترده که صدها هزار نفر معیشت خود را با تکیه بر آن تأمین میکنند.
من نیز مانند بسیاری از ساکنان کرج، شاغل در تهران هستم. از اقبال خوشم خانهام فاصله زیادی با ایستگاه متروی کرج ندارد و با فاصله چند دقیقه پیادهروی میتوانم سوار قطار تندرو شده و یک ساعت بعد به محل کارم در مرکز تهران برسم. هزینه ناچیز، تلف نشدن وقت در بزرگراه و دقیق بودن زمان حرکت و رسیدن به مقصد برای من و بسیاری دیگر انگیزه اصلی استفاده از مترو است. چه بسا در نبود این موهبت، بسیاری از شاغلان تهران قید کار کردن در پایتخت را میزدند؛ هرچند پیدا کردن شغلی مشابه در محل ست یا سایر شهرهای مجاور ناممکن به نظر میرسد.
در اوج شیوع بیماری کرونا در رسانهها زیاد میشنیدم که مسئولان شهری خواستار تعطیلی مترو شدهاند اما خوشبختانه این کابوس حقیقت نیافت. تصور تعطیل شدن مترو به خصوص متروی تهران-کرج برای بسیاری از ساکنان این دو کلانشهر به چیزی شبیه فاجعه میماند. از این روی بر خود فرض میدانم که صمیمانه و خاضعانه از تمام کارکنان زحمتکش و فداکار شرکت بهرهبرداری راهآهن شهری تهران و حومه» و البته زیرمجموعههای آن سپاسگزاری کنم؛ چرا که با وجود تنگنای بودجهای و فشار مضاعف از ناحیه تحریمهای اقتصادی و دردسر ویروس کووید 19 همچنان خدماتی بیشتر از توان عادی خود به شهروندان ارائه میکنند.
بر کسی پوشیده نیست که متروی تهران-کرج با گذشت بیست سال از خدمترسانی، نیاز به ترمیم و نوسازی دارد. جای تردید نیز ندارد بهای اندکی که بابت بلیت دریافت میشود، پاسخگوی هزینههای تحمیلی برای نگهداری این خط ریلی نمیباشد چه برسد به نوسازی آن. از طرفی اوضاع نابسامان اقتصادی نیز امکان دریافت مبالغ بیشتر از مسافران را مقدور نمیسازد. از همین روی مسئولان قطار شهری همواره تلاش داشتهاند تا نقصان بودجه خود را از طریق دریافت کمکهای دولتی یا انتشار اوراق مشارکت پوشش دهند. متأسفانه مشاهده وضعیت قطارها و ایستگاهها کافی است تا آشکار شود در نیل به این هدف هرگز موفق نبودهاند. اگر با انصاف باشیم باید اعتراف کنیم که تداوم خدمترسانی متروی تهران و حومه تا حد زیادی مرهون تلاش خستگیناپذیر کارکنان آن در تعمیر و نگهداری بوده است.
با تمام این تفاسیر من به عنوان مسافر کهنهکار و کارکشته متروی تهران-کرج و عضو جمعیت متروسواران پایتخت (البته این جمعیت به عنوان یک نهاد مستقل حقوقی وجود خارجی ندارد) معتقدم مسافران و کارکنان مترو با همدلی و همراهی میتوانند نقایص موجود را رفع کنند تا هم کارکنان مترو از محیط کاری خودشان رضایت خاطر بیشتری بیابند و هم مسافران سفر لذتبخشی را تجربه کنند یا دستکم برخی ایرادهای ناچیز موجب کدورت خاطرشان نشود. به همین منظور قصد دارم با برشمردن برخی معایب و نقایص، راهکار ساده و کمهزینهای برای رفع عیب و نقص پیشنهاد بدهم.
ابتدا باید بگویم که هر یک از مسافران مترو، یکی از ایستگاههای آن را پیش خود محبوب دانسته و به آن علاقه بیشتری دارد. ایستگاه محبوب من در میان ایستگاههای متروی تهران-کرج، همان ایستگاه کرج است اما دلیلش این نیست که نزدیکترین ایستگاه به منزل من است و چارهای ندارم غیر از آنکه در این ایستگاه سوار قطار بشوم. این ایستگاه در ضلع جنوبغربی پل فردیس و ابتدای جاده ملارد قرار گرفته است. ایستگاه بسیار بزرگی است. محوطهای سرسبز، بزرگ و دلباز در هر دو ضلع شمالی و جنوبی آن وجود دارد. در بدو ورود به ایستگاه نخستین منظرهای که نگاه را جلب میکند، تعدادی درختان کاج سبز و مطبق است و بعد هم یک واگن قطار در کنار ورودی شمالی که به کافه تبدیل شده است. نیمکتهایی که در کنار فضای سبز نصب شدهاند، محوطه ایستگاه را به مکان مناسبی برای دیدارهای دوستانه و عاشقانه تبدیل کرده و برای ساکنان محلی نیز به نوعی کمبود فضای سبز و پارک را در مناطق مجاور جبران میکند.
سکوهای ایستگاه کرج مانند تمام ایستگاههای خط تهران-کرج و برخلاف ایستگاههای داخل شهر تهران، در زیرزمین تعبیه نشدهاند و همکف محوطه هستند اما جای تعجب دارد که طوری ساخته شدهاند که برای رسیدن به هر یک از دو سکوی شمالی یا جنوبی تنها میتوان از ضلع شمالی وارد ایستگاه شد و برای این منظور نیز یک بار باید بعد از ارائه بلیت در گیت ورودی، با پله ساده یا برقی یا آسانسور به یک طبقه زیر زمین رفت و سپس دوباره از همین طریق به طبقه بالا برگشت. به همین دلیل برای کسانی که مانند من از ضلع جنوبی وارد ایستگاه میشوند (محوطهای که پارکینگ بزرگ ایستگاه نیز همانجا واقع است و محل ورود عابران پیاده و خودروها مشترک است) زیرگذری تعبیه شده که از زیر خطوط ریلی گذشته و مسافران را به ضلع شمالی میرساند تا از آنجا وارد ایستگاه شوند. این نقیصه به خصوص در روزهای بارانی و برفی برای مسافران زحمت ایجاد میکند.
ورودی مشترک مسافران پیاده و خودروها در ضلع جنوبی علاوه بر آلودگی ناشی از دود خودروها، در تاریکی شب که روشنایی کافی در محوطه جنوبی موجود نیست میتواند خطرساز نیز باشد. در دو سوی شرقی و غربی محوطه شمالی، دو سرویس بهداشتی نسبتا بزرگ ساخته شده است اما سرویس بهداشتی ضلع کم رفتوآمد را بیاستفاده گذاشته و درش را قفل کردهاند. شاید برای روز مبادا آن را کنار گذاشتهاند. در نقشه ایستگاه نیز که روی دیوارها نصب شده تنها به یک سرویس بهداشتی اشاره شده است.
یکی از امتیازهای ایستگاه کرج این است که هم در کنار و هم میان سکوهای شمالی و جنوبی، خطوط ریلی قرار گرفتهاند به طوری که یک ریل مختص سکوی شمالی، یک ریل مختص سکوی جنوبی و میان مسیر مشترک دو سکو، دو ریل رفتوبرگشت برای هر یک از سکوها وجود دارد. به این ترتیب بر روی هر یک از سکوها مسافر میتواند از هر دو طرف سوار قطار شود. از این امتیاز در ساعات شلوغی مترو استفاده میشود که ریل جانبی برای سوار کردن مسافران در قطار عادی و ریل میانی برای سوار کردن مسافران در قطار تندرو اختصاص مییابد.
ازدحام مسافرانی که منتظر رسیدن قطار هستند بیشتر وقتها تنها در سکوی جنوبی ایستگاه دیده میشود زیرا تعداد مسافرانی که به سمت انتهای خط یعنی ایستگاه گلشهر میروند از مسافران تهران بسیار کمتر است. همین شلوغی در ایستگاه جنوبی باعث شده منظره زشتی در ریلی که در ضلع جنوبی ایستگاه قرار گرفته به وجود بیاید. منظور من از این منظره زشت، تعداد بیشمار تهسیگارهایی است که مسافران هنگام انتظار کشیدن برای رسیدن قطار دود کرده و روی ریل انداختهاند. وقتی به ریل جنوبی نگاه بیندازید تصور میکنید که ریلها به جای قرار گرفتن روی خردهسنگها، بر روی انباشتهای از تهسیگار قرار گرفتهاند. چندی پیش خبری در رومه خوانده بودم درباره گروهی از دوستداران محیط زیست که در قطعهای از خیابان ولیعصر تهران به طول چند صد متر، بیست کیلو تهسیگار از روی زمین جمع کرده بودند. فکر میکنم اگر این افراد به ضلع جنوبی ایستگاه کرج بیایند، چند برابر آن تهسیگار جمع خواهند کرد و حتی شاید رکوردی جهانی به جای بگذارند. به نظر میرسد مأموران روی سکوها نیز علاقهای به تذکر دادن به افراد خاطی ندارند. به نظر من نصب تابلوهای بزرگتر ممنوعیت استعمال سیگار با پیامی آمرانهتر میتواند به کمرنگ شدن این عادت بد کمک کند.
موضوع دیگری که هنگام انتظار روی سکو دستکم من را آزار میدهد پخش صدای رادیو در محوطه ایستگاه است که مثلا اخبار را پخش میکند یا خوانندهای در حال خواندن است. اما باید از مسئولان ایستگاه پرسید این رادیو برای چه کسانی پخش میشود. یک مسافر مگر چند دقیقه در ایستگاه میماند. برای خودم اتفاق افتاده که گاهی خواستهام به خبری که توجه من را جلب کرده گوش کنم اما در حساسترین قسمت از حرفهای گوینده ناگهان پخش خبر قطع شده و متصدی، ورود قطار به ایستگاه را اعلام میکند. یا مثلا در اوج لذت بردن از صدای یک خواننده، غرش قطار در حال ورود به ایستگاه مانع شنیدن اوج آهنگ شده و بیشتر باعث شده که اوقاتم تلخ بشود. به همین دلیل پیشنهاد من این است که یا اصلا چیزی از بلندگوها به غیر از اعلانات مربوط پخش نشود یا به جای پخش ایستگاههای رادیویی و ترانهها، موسیقی بیکلام از نوازندگان شهیر ایرانی و خارجی پخش شود تا دستکم شنیدن همان قسمت ناکامل از یک قطعه موسیقی آرامشبخش، موجب رضایت خاطر باشد. من معتقدم پخش موسیقی فاخر و بیکلام حتی بر رفتار مسافران و کارکنان در سطح ایستگاه اثر مطلوب میگذارد.
مشکلی که پیش از این نیز بود و تازگیها به واسطه شرایط شیوع بیماری کرونا و مقررات قرنطینه دوچندان شده است، واضح نبودن ساعات حرکت قطارها به ویژه برای مسافرانی است که مرتب و دائم از مترو استفاده نمیکنند. جداول حرکت قطارها یا به تعداد کم با اندازه کوچک روی دیوارها نصب شده یا گاهی اوقات اصلا وجود ندارد. گاهی نیز شده که ساعت واقعی ورود و حرکت قطار با جدول همخوانی نداشته است. گواه این ادعا نیز مواجه شدن مکرر با پرسشهای سایر مسافران است که در غیاب مأموران روی سکو یا بیحوصلگی آنها در پاسخ دادن، از ساعت حرکت و رسیدن قطار به مقصد میپرسند.
واگنهای قطار متروی تهران-کرج بر خلاف قطارهایی که داخل شهر استفاده میشوند بزرگجثه و دوطبقه هستند و به علت وزن زیاد هنگام شتاب گرفتن یا ترمز کردن، تکانهای شدیدی دارند. البته این قطارها نسبت به قطارهای درونشهری که هنگام ترمز کردن در ایستگاه جیغ کرکنندهای از آنها برمیخیزد، دستکم هنگام ورود به ایستگاه بیسروصداتر هستند. اما تردیدی نیست که اندازه بزرگ این قطارها و وزن سنگینی که دارند خود عاملی در افزایش استهلاک است و هزینهزایی میکند. هرچند در کوتاهمدت انتظار تغییر این قطارها معقول نمینماید اما امیدوارم در آینده این قطارها با قطارهایی شبیه به آنچه در خطوط ریلی حومهای مانند خط تهران-قزوین کار میکنند جایگزین شوند که حرکت بسیار نرمی روی ریل دارند و تجربهای دلانگیز برای مسافران باقی میگذارند.
اما نشستن داخل قطار نیز داستان خود را دارد. سفر با قطار عادی از کرج تا تهران حدود 45 دقیقه زمان میبرد و بدیهی است طی این مدت ممکن است مسافر بیحوصله شود. یک دلمشغولی طی این مدت برای مسافران این است که از پنجره قطار مناظر بیرون را تماشا کنند. اما چه پنجرههایی! باوجود بزرگ بودن، بیشتر آنها به علت بخارگرفتگی مات و کدر شدهاند و گاهی اوقات به سختی میتوان تشخیص داد قطار در کدام ایستگاه متوقف شده است. این مشکل به فصول سرد سال اختصاص ندارد و در تابستان نیز این وضعیت هرچند کمتر قابل مشاهده است. نمیدانم علت اصلی بروز این مشکل چیست و آیا رفع آن کاری دشوار و هزینهبر است یا خیر اما بیگمان پنجرههای شفاف و تمیز تأثیر زیادی بر روحیه مسافران دارد.
صحبت از روحیه شد. این روزها شاهدیم معاونت فرهنگی مترو دست به ابتکار بسیار جالب و پسندیدهای زده است. قضیه از این قرار است که این نهاد با الصاق بریدهای از کتابهای شناختهشده و شاهکارهای ادبی بر بدنه قطارهای مترو اقدام به ترویج فرهنگ کتابخوانی کرده است. این بریدهها با صلاحدید این معاونت یا با معرفی و پیشنهاد چهرههای سرشناس یا حتی شهروندان عادی برگزیده شدهاند و انصافا حال انسان را برای دقایقی هرچند کوتاه خوب میکنند. خودم شاهد بودهام که برخی مسافران با دوربین تلفن همراه از آنها عکس میگیرند یا نام کتاب و نویسنده را یادداشت میکنند تا سر فرصت کتاب یادشده را تهیه و مطالعه کنند. پیشنهاد من این است که در گزینش بریدهها به نشریات عادی مانند رومهها و مجلات نیز مراجعه شود چه آنکه فرهنگ رومهخوانی و مجلهخوانی نیز شدیدا کمرنگ شده است و تقویت آن نیاز مبرم امروز جامعه ماست.
یک مسأله دیگر که برخلاف میل باطنی ناچار به اظهار آن هستم، کار ناپسند برخی مسافران قطار متروی تهران-کرج است که با بیملاحظگی تمام به خصوص در این ایام شیوع بیماریهای ویروسی، آشغالهای خود را در سطح قطار رها میکنند. هنگام نشستن در یک واگن بسیار پیش میآید که ببینیم لابلای صندلیهای بهم چسبیده، تکهای دستمال کاغذی مستعمل یا لفاف یک بیسکوییت با ظرافت خاصی پنهانسازی شده است. گویی مچاله کردن و تا حد امکان کوچک کردن این آشغالها، عیب جای گذاشتن لابلای صندلیها را میپوشاند. نیاز به توضیح ندارد که مشاهده چنین صحنهای چه احساس انزجاری در انسان برمیانگیزاند. شاید راهحل این معضل نیز چسباندن تابلوهای هشداردهنده بزرگتر و بیشتر در داخل واگنها باشد. مسافران هنوز باید رفتار صحیح و آداب متروسواری را بیاموزند زیرا باوجود سابقه طولانیمدت مترو در امر فرهنگسازی، بارها شاهد رفتار زشت برخی مسافران بودهایم.
قدر و ارزش متروی تهران-کرج هر روز در چشم مسافران برجستهتر میشود. باید دریابیم که شرایط خاص اقتصادی مملکت مقتضی آن است که نگاهداری و مراقبت از این موهبت را وظیفه وجدانی خود بدانیم. با این اوصاف جای خوشبختی است که متروی تهران-کرج با همه کاستیها خدمات قابل قبول و با کیفیتی را به ما ارزانی میدارد. از این نیز باید خرسند بود که در سایر کلانشهرهای ایران عزیز ما، ساخت و توسعه خطوط مترو با جدیت دنبال میشود. امروز مردم مشهد، اصفهان، تبریز و شیراز از این نعمت برخوردار شده و مردم سایر شهرها مانند کرمانشاه و اهواز به زودی به این جرگه میپیوندند.
درباره این سایت