ردِ انگشتانِ یک پدر

نویسنده: الیانا مَکس بلوم

برگردان به فارسی: نعیم نوربخش

همیشه به اینجا که می‌رسیم یعنی وقتی که مادرم می‌زند زیرِ گریه و پدرم سیگارش را روشن می‌کند، درمانگر متوجۀ من می‌شود و احوالم را می‌پرسد. درمانگرِ من مویی کوتاه، نرم و صاف دارد که تا لالۀ گوشش پایین می‌آید. این زن عینکی گِرد و قطور به چشم می‌زند و آپارتمانش بوی غذای سوخته می‌دهد. وقتی حرف می‌زند، صدایش مانند خِرخِر گربه‌ایست که دِلخور شده است. همیشه در پاسخ به حرف‌های آدم می‌گوید بله، عزیزم». وقتی مادرم میان اشک‌ریختن فرصتی به خود می‌دهد و چیزی می‌گوید، او به آرامی سیگاری بیرون می‌کشد و با حسِ همدردی می‌گوید آه، می‌دانم عزیزم».

بعد از ظهر هر سه‌شنبه در طول سه هفتۀ گذشته در آپارتمانی واقع در نیویورک او را ملاقات کرده‌ایم. آشپزخانه‌ای کوچک و کم‌نور دارد که پشتِ ظرف‌شوییِ آن، کاشی‌هایی با رنگ آبیِ مایل به خاکستری نصب شده است. روی دیوارهای اتاق نشیمن قالیچه‌هایی به رنگ قهوه‌ایِ کثیف آویزان شده و در آن دو کاناپۀ قهوه‌ای و یک صندلیِ ن‌دار قرار دارد. کنارِ قفسه‌های کتاب، پوسترِ باب دیلن» از دیوار آویزان است. من هیشه رویِ کاناپۀ سمت چپ می‌نشینم و پدر و مادرم باهم روی کاناپه‌ای که سمت راست اتاق قرار دارد. درمانگرِ من نیز روی صندلیِ وسطِ اتاق جا خوش می‌کند که به نظرم راحت‌ترین جای نشستن در اتاق است.

در طولِ نخستین هفتۀ درمان، دربارۀ عادت‌ها صحبت کردیم. مادرم به پدرم تهمت زد که به سِکس اعتیاد دارد. من روی کاناپه نشسته بودم و به کفش‌های قهوی‌ام که در پُرزهای فرش فرو رفته بود نگاه می‌کردم. وقتی صحبتِ مادرم تمام شد، پدرم گفت: این که یک بار به تو خیانت کردم، دلیل نمی‌شود تا معتادِ سِکس حساب بشوم». صدایش عمقی داشت که به آروغ زدن می‌مانست و من به این فکر می‌کردم که والدینم من را کم‌سن‌تر از آن می‌دانستند که متوجۀ منظور آنها بشوم. مادرم که به چشمِ من جثه‌ای لاغر و نحیف مثل همیشه داشت از جا برخاست و به پدرم گفت: من می‌دانم که تو بیش از یک بار با جِین هم‌خواب شده‌ای». درمانگر دودِ سیگار را در حلقش فرو برد و سپس بیرون داد. او رو به پدرم کرد و گفت: چرا احساس می‌کنی که به رابطۀ جنسی با ن متعدد نیاز داری؟» پدرم ابرو در هم کشید و شروع کرد به خاراندن کلۀ کچلش. پدرم گفت تنها با یک زنِ دیگر رابطه داشتم. آن وقت مادرم پاسخ داد: آیا منظورت این است که قبلا هرگز چنین چیزی رُخ نداده بود؟ او در انظار عمومی با آن زن نزدیکی کرد. دوستم رِیچل به من گفت که این دو نفر با هم به سرویس بهداشتیِ ساختمانِ پی.جی. کلارکز رفتند. من این طوری از قضیه باخبر شدم. باورتان می‌شود؟ از طریق دوستم شصتم خبردار شد. مثلِ این که درِ توالت هم باز بوده است. برایتان قابل تصور است؟ می‌دانید چه تعداد آدم از آن توالت استفاده می‌کنند. احتمالا هیچ‌وقت هم تمیز نمی‌شود و با وجود این، شوهرِ من در آنجا با یک زن نزدیکی می‌کند». دودِ سیگار دوباره از دهانِ درمانگرِ من خارج شد: آه، عزیزم، دربارۀ این قضیه چه احساسی داری؟» در این موقع مادرم زیرِ گریه زد و تقریبا تا وقتی که آنجا را ترک کردیم، گریه می‌کرد.

این هفته وقتی درمانگر از من پرسید که چه احساسی دارم، پاسخ دادم "هیچ احساسی». پدر و مادرم به من خیره شده‌اند و من دوست دارم از آنها بپرسم این که پدرم با یک زنِ دیگر نزدیکی کرده است یعنی او به سِکس اعتیاد دارد؟ اما علاقه ندارم که والدینم بفهمند من چنین افکار بزرگسالانه‌ای در سر می‌پرورانم. به نظرم این موضوع به دلیلی بستگی دارد که پشتِ خیانت کردن بوده است. در حال حاضر پدرم ریشی کوتاه دارد که مانند پشته‌هایی از مو روی صورتش است و مقداری کُرک دورِ چانه. به یاد دارم که تابستانِ گذشته ریش بسیار بلندتری داشت که مانند خزه‌ای که بیش از وم رشد کرده باشد، از نیمۀ پایینیِ صورتش محافظت می‌کرد. در خاطرم هست یکی از شب‌ها که برای شب‌به‌خیر گفتن به اتاقم آمده بود، فکر می‌کردم ریشش بیش از حد نامرتب است. تازه چشم‌هایم داشت گرم می‌شد که برق اتاقم روشن شد و پدرم را دیدم که جلوی در ایستاده است. به من گفت وقت آن رسیده است که یک سینه‌بند بخرم. مَست بود. واردِ اتاق شد، در را پشتش بست و کنارم روی تخت نشست. از من سوال‌هایی پرسید که پیش از آن هرگز نشنیده بودم: آیا دوستِ پسر داری؟» خیر. آیا تاکنون کسی تو را بوسیده است؟» خیر. بله، بوسیده است». خیر. به من دروغ نگو». دروغ نگفتم. اما تو خیلی خوشگلی». این که مهم نیست. به نظرم به کسی بوس داده‌ای».

بوی سیگاری که روی موهای گونه‌اش نشسته بود، به مشامم می‌رسید. ابروهایش آشفته بود و چشمانش که تا آن موقع در نظرم نجیب بودند، همان جور. پدرم به سمتِ من خم شد. نزدیک پیشانی‌ام که گاهی اوقات هنگام شب‌به‌خیر گفتن آن را می‌بوسید لحظه‌ای درنگ کرد. به آرامی گفت که فردا صبح برای تهیۀ سینه‌بند من را به خرید می‌برد. چشم در چشم شده بودیم و تا وقتی که دوباره به حرف درآمد، خشکم زده بود. می‌بینی؟ تقریبا به سن آن رسیده‌ای». بدون چشم برداشتن از چشم‌های من، انگشت راستش شانه‌ام را لمس کرد و تا میانِ گردنم پایین لغزید. ناخن‌های کثیفش را روی پیراهن خوابم که صورتیِ رنگ‌پریده‌ای بود کشید و فکر کردم تا رسیدن به نافم آن را ادامه خواهد داد. اما در عوض دستش به سمت چپ منحرف شد. چربیِ دورِ نوکِ سینه‌ام را با انگشتش فشار داد. انگشتش زمانی طولانی همانجا ماند و من منتظر بودم چیزی بگوید. سرعت تپشِ قلبم زیاد شده بود و بر فشار روی ِ چپم افزوده می‌شد، انگار می‌خواست ضربان درونِ سینه‌ام را ساکت کند. همان‌طور مانده بودیم و من نگران بودم او قبل از ترکِ اتاق بخواهد جای دیگری از بدنم را نیز لمس کند. سرانجام یک بار پیشانی‌ام و یک بار لبِ بالایم را بوسید. ریشش روی گونه‌ام خش انداخت. سپس اتاق را ترک کرد.

درمانگر از والدینم می‌پرسد که آیا حالِ من خوب است؟ پدرم گلویش را صاف می‌کند و می‌گوید: او در حال گذراندنِ سن بلوغ است. به نظرم هورمون‌ها اذیتش می‌کنند». در حالی که کلافه شده بودم به پدرم نگاهی انداختم و دوباره نگاهم را متوجۀ کفش‌هایم کردم. ناگهان انگار فکری به ذهن درمانگر خطور کرد. صدای گربه‌مانندش عوض شد و سیگاری آتش زد: آقای مورتون، رابطه‌تان را با دخترتان توصیف کنید». پدرم که احساس می‌کرد تبادلِ نظری میانِ من و درمانگر رخ داده است، برای لحظه‌ای آرامشش را از دست داد. البته فقط تا میزانی که دیدم احساس ارتکاب گناهی به او دست داده اما مطمئن نیستم خودش بداند مرتکب چه گناهی شده است. پدرم پاسخ داد: رابطه‌ای بسیار عادی داریم». کاملا آشکار است که مادرم از این که در این محاوره کنار گذاشته شده، دلخور شده است. کسی دربارۀ رابطۀ او با من سؤالی نپرسیده است. او با تردید دربارۀ این که آیا لازم است واردِ بحث شود، دهانش را مثلِ یک ماهی باز و بسته می‌کند. درمانگر می‌پرسد: وقتی گفتید او در حال گذراندن سن بلوغ است، منظورتان چه بود؟» پدرم برآفشته می‌شود و پاسخ می‌دهد: این چه پرسش احمقانه‌ای است؟» آنگاه نفسی عمیق می‌کشد و ماهیچه‌های دهانش را سفت می‌کند: شما واقعا نمی‌دانید بلوغ چیست؟ آیا شما فقط حرف‌های یک بچۀ احمق را باور می‌کنید؟»

به نظر می‌رسد درمانگر و پدرم وارد مکالمه‌ای منحصر به خودشان شده‌اند: آقای مورتون، آیا این مسأله که بدن او در حال تغییر است آزارتان می‌دهد؟»

پدرم برای اولین بار می‌خندد: این که دختر من در حال تبدیل شدن به یک زن بالغ است چرا باید برای من آزاردهنده باشد؟»

مادرم انگار ناراحت است یا شاید حوصله‌اش سر رفته باشد. او می‌گوید: یک ساعت تمام شده است. بیایید برویم». درمانگر به ساعت نگاه می‌کند. بدون این که کلمه‌ای دیگر بگوید، ما را که در حال پوشیدن لباس هستیم تماشا می‌کند.

هوای بیرون این طور به نظر می‌رسد که گویی قرار است امشب برف ببارد. از مادرم می‌پرسم که آیا امکانش هست با تاکسی برویم. به جای پاسخ دادن به من او به سمتِ راست می‌پیچد و راه می‌افتد. پدرم زودتر راه افتاده و در حال عبور از چهارراه است.

من خم می‌شوم تا سکه‌ای را بردارم که گوشۀ خیابان افتاده است. خیال می‌کنم وقتی نگاهم را پایین انداخته بودم، یک تاکسی، چراغِ قرمز را رد می‌کند و پدرم را زیر می‌گیرد. مادرم جیغ می‌کشد و درمانگر خود را با عجله به پله‌های اضطراری می‌رساند. او رو به مادرم فریاد می‌زند: چی شد؟» وقتی که کُتی بدونِ حرکت را پهن شده وسط چهارراه می‌بیند که یک تاکسی نیز کنار آن متوقف شده است، می‌گوید: آه، عزیزم». درمانگر به داخل آپارتمان می‌رود تا به اورژانس زنگ بزند و مادرم به جیغ کشیدن ادامه می‌دهد. من بی‌حرکت ایستاده‌ام و سکۀ 10 سنتی را به سینه‌ام می‌فشارم. سرانجام آمبولانس می‌رسد و پدرم را می‌برد.

وقتی فریاد مادرم را می‌شنوم، به خود می‌آیم و سرم را بالا می‌گیرم: عجله کن، هوا سرد است». پدرم را در دوردست می‌بینم؛ یک کُتِ مشکی که با تاریکیِ شب در هم ‌آمیخته است. مادرم 10 قدم پشتِ اوست. سکه را در جیبم می‌گذارم و با سرعت حرکت می‌کنم تا پیش از قرمز شدنِ چراغ از چهارراه بگذرم.

الیانا مکس بلوم در شهر نیویورک متولد و بزرگ شده است و در حال حاضر در نیواورلئان به تدریس انگلیسی می‌پردازد. او اکنون مشغول نوشتن یک رمان است. برای دسترسی به آثار او می‌توانید به سایت elianamaxblum.wordpress.com مراجعه کنید.

چرا فشار حداکثری فقط برای ما باشد؟

برندۀ مسابقۀ داستانِ کوتاه از سوی مجلۀ The Writer (مارس 2021)

فراگیریِ مهارت‌های نوین حقوقی

پدرم ,یک ,مادرم ,درمانگر ,روی ,حال ,در حال ,این که ,شده است ,و پدرم ,که به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

TAROM STUDENT CLUB طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در لبنان بی پرده... عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست touristgah چطور میتوانیم از اینستاگرام به درامد برسیم کارتون سازی |جعبه های مقوایی|جعبه های صنعتی|فانتزی shadow مهدی یاور 313